Radyo Madyo

آدم از یک جایی به بعد دیگر تهی می‌شود از تمامی تمناها و تقلاها...

The Pianist

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۷/۱۶ 9:38

نشسته‌ام و فارغ از مشغله‌های پیرامون، ویدیوی تک‌نوازیِ یک خانم پیانیست که در اتاقی که پنجره‌‌های‌اش رو به یک جنگل سرسبز و پرنور باز می‌شوند را تماشا می‌کنم...

تَرکِ نقطه‌ی امن...

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۷/۱۱ 22:11

این که نمی‌توانیم از خانه، کوچه، خیابان، شهر و وطنِ خود دل بکنیم، ریشه در مقاومتِ همیشگی اغلبِ انسان‌ها در برابر تغییر و تحول دارد؛ همان عدمِ تمایل به سازگاری با تغییراتی مثل شرایط یا راه‌های جدید انجام یک کار یا شیوه‌ی زندگی.

پی‌نوشت:
منطقه‌ی امن (Comfort Zone) منطقه‌ای فرضی است که فرد در آن احساس راحتی و آرامش می‌کند و هنگام خروج از آن، ترس و تهدید او را فرا می‌گیرد.

فقط ما

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۷/۰۸ 9:47

بحث و جنگ و جدل، همه بر سرِ شما نخورید، فقط ما بخوریم‌ است! احیاناً حتی بحثِ خوردن هم اگر در میان نباشد، مطمئناً بحث بر سرِ به کرسی نشاندنِ حرف است!

پی‌نوشت:
این موضوع زمانی برای‌ام یادآوری شد که به عروسیِ فوق لاکچریِ پسرِ یک از فامیل‌ها دعوت شدیم که ده‌ها سال است از طرف خدا برای اصلاح و هدایت ما و اطرافیان مبعوث شده‌اند و ادعای ساده زیستی و خلوصِ ایمان‌شان نه تنها نشیمنگاهِ ما را پاره کرده، بلکه گوش فلک را نیز کر کرده است! و همانا این همان بهشتی‌ست که انبیاء برای ایشان بشارت داده بودند!

Lost Autumn

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۷/۰۲ 21:9

شهرِ من از آخرین روزهای تابستان، مستقیم وارد زمستان شد! کوه‌های‌اش پر از برف شدند و سوزِ سرمای‌اش تا مغز استخوان نفوذ کرد! اما یکی دو روز است یادش افتاده که پاییز را فراموش کرده است؛ و اکنون هوای‌اش پاییزی‌ست...

تاکتیک‌های ناشناخته!

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۶/۲۸ 20:52

عکس پروفایل‌ات، یک گل است.
نام پروفایل‌ات، اختصاری‌ست.
درخواست فالو هم که داده‌ای!
عشق‌ام! حداقل یک دایرکت بفرست!!!

پی‌نوشت:
عزیزم، من علم غیب ندارم!

...

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۶/۲۲ 22:2

آیا عمرم برای فراموش کردنت قد خواهد داد...

شریک زندگی

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۶/۱۶ 13:59

از زمانی که همسرم شاغل شده، قسمتی از بار اقتصادی خانواده از دوش من برداشته شده.

بهاری باشید

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۶/۰۷ 10:43

تو زندگی دنبال آدم‌های بهاری باشید، اونایی که قدردان زندگی هستن، با کوچک‌ترین اتفاقات خوشحالند و با دیدن پروانه‌ها ذوقی می‌شن. بی‌ذوق‌ها آدم رو از زندگی میندازن.
دنبال خیام‌وارها بگردیم؛
خیام به عمق تاریکی و نیستی زل می‌زده و با این‌همه، بی‌خیال و سرخوشانه از کنارش رد می‌شده.
این گونه مسیر قدری آسان‌تر طی می‌شود.

- از وبلاگ دلنوشته‌های یک نویسنده

پی‌نوشت:
و من هم اکنون با 46 سال و 5 ماه و 6 روز سن، به شدت با این متن موافقم!

Dream

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۶/۰۷ 10:14

Uzun, ince bir yoldayım
Gidiyorum gündüz gece
در یک مسیر طولانی و باریک
روز و شب در حالِ رفتن‌ام

حذف یا هضم؟

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۶/۰۲ 10:36

وقتی می‌گویند: آدمای سمی را از زندگی‌ات حذف کن، مانند این است که بگویند: آدما را از زندگی‌ات حذف کن!

پی‌نوشت:
من آدم سمی زندگی چه کسی هستم؟

صفحه قبل



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره من
متولد بهارِ 1358 هستم و همسرِ یک خانم متولد بهارِ 1364 و پدرِ یک پسرِ متولد تابستان 1395. شغل‌ام نمایندگی شرکت‌های حمل‌ونقل بین‌المللی و محل کارم منطقه آزاد و گمرک. از سرگرمی‌هایم می‌توانم به مطالعه‌ی کتاب و مجله و همچنین خواندن مطالب مورد علاقه‌ام در وب و مطالب وبلاگ‌ها، تماشای فیلم و انیمیشن‌های سینمایی، گوش دادن به رادیو، تماشای برنامه‌های مستند در تلویزیون، ماهی‌گیری، رفت و آمد و پیک‌نیک با خانواده و دوستان، و گاهی خرید و فروش ارزهای دیجیتال، و از علاقه‌مندی‌هایم نیز می‌توانم به ورزش و نرمش، طبیعت‌گردی و... اشاره کنم. پی‌نوشت: منظور از سرگرمی، کارهایی‌ست که انجام می‌دهم و منظور از علاقه‌مندی، کارهایی‌ست که دوست دارم انجام دهم!
بیوگرافی وبلاگی من
اوایلِ دهه‌ی هشتاد که تب و تاب وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بالا بود، دنبال یک نام کاربری خوب و یک عنوان بامسما برای ثبت یک وبلاگ برای خودم بودم. به هر نام و عنوانی هم رضایت نمی‌دادم! نام کاربری مد نظرم Autumn که در پرشین‌بلاگ(اولین سرویس وبلاگ‌نویسی ایرانی) قبلاً توسط یک کاربر دیگر ثبت شده بود، در بلاگفای تازه راه‌اندازی شده، هنوز قابل ثبت بود. آن را ثبت و بعد از یادگیری مختصری از طراحی، یک قالب پاییزی برایش طراحی و فعالیتم را آغاز کردم. اسم وبلاگ و نام نویسنده را نیز «پاییز» گذاشتم. البته بعدها، نام نویسنده را به «مرد پاییزی» تغییر دادم. اوایل، پست‌ها و مطالبی که در وب نظرم را جلب می‌کردند را در وبلاگ بازنشر می‌کردم. اما بعدها به انعکاس شعر و ادبیات شاعران و نویسندگانِ مورد علاقه‌ام پرداختم. دوست داشتم ناشناس بمانم؛ و این موضوع به حدی برایم مهم بود که آن لحظه‌ای که احساس کردم احتمالاً یکی از دوستانم متوجه هویت واقعی نویسنده‌ی وبلاگ شده، تمامی پست‌ها و حتی نام کاربری وبلاگ را نیز حذف کردم! یکی از خواننده‌های وبلاگم که متوجه این موضوع شده بود، نام کاربری‌ام را ثبت و با درج یک پست در همان وبلاگ، به دنبال من می‌گشت. من نیز که بعد از گذشت چند روز، دیگر مطمئن شده بودم هویت واقعی‌ام در وبلاگ، پیش دوستم لو نرفته و احتمال لو رفتن آن فقط یک احساس اشتباه بوده، رمز وبلاگ را از دوست وبلاگ‌نویسم گرفته و دوباره شروع به فعالیت کردم. بعد از مدتی، سرور بلاگفا با مشکل مواجه شد و بخش عمده‌ی پست‌های اکثر وبلاگ‌ها که وبلاگ من نیز جزو آن‌ها بود، حذف شدند. دیگر برای ادامه‌ی وبلاگنویسی، دلسرد شده بودم. اما بعد از گذشت مدتی، دوباره علاقه‌مند به ادامه فعالیت شدم؛ البته این‌بار، دوست داشتم روزمره‌‌نویسی کنم. اما محدودیت در ابراز نظر و عقیده و متعاقباً خودسانسوری، آزاردهنده‌ترین موضوع و دغدغه‌ام شد. مگر می‌شد بدون سانسور و به صورت آزادانه عقاید و باورها و تحلیل‌های خود را درباره‌ی مسائل پیرامون، بدون در نظر گرفتن عواقبشان، در وبلاگ انعکاس داد؟! به عضویت و فعالیت در سرویس‌های وبلاگ‌نویسی خارجی فکر می‌کردم؛ اما مسدود شدن آن‌ها از طرف کارگروه فیلترینگ و مسائل و مشکلات مرتبط، مرا از این کار منصرف می‌کرد. اکنون بعد از گذشت سال‌ها از آن زمان، هنوز پست‌های دیگر وبلاگ‌ها را می‌خوانم و گاهی می‌آیم و به صفحه‌ی خالی وبلاگم خیره می‌شوم؛ سال‌هاست که از زمان ایجاد این وبلاگ می‌گذرد؛ آیا واقعاً می‌توانم و یا آیا اصلاً می‌شود نوشتن را دوباره آغاز کنم؟ نمی‌دانم!...