Radyo Madyo

آدم از یک جایی به بعد دیگر تهی می‌شود از تمامی تمناها و تقلاها...

بلاتکلیف!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۳۱ 9:45

موتورسیکلت؛ وسیله نقلیه‌ای که در خیابان و بخصوص جاده، نه می‌شود روی آن حساب خودرو باز کرد، نه حساب دوچرخه! خطرناک‌ترین وسیله‌ برای دیگر وسایل نقلیه!

شاهکار خلقت!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۳۰ 12:44

شاهکار خلقت؛ اپلیکیشن‌های مسیریاب!

شاهکار ادبی

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۲۹ 13:45

«دلم موزه‌ی زخمای توئه...»

- مصرعی از شعر ترانه‌ی "قلابی" از "سینا پارسیان"

پی‌نوشت:
بعضی جملات، فقط گفته یا نوشته نمی‌شوند، آفریده می‌شوند!

جذابیت مسابقات!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۲۷ 8:16

می‌گوید: اشتباهات داوری، مسابقات ورزشی را جذاب‌تر می‌کند!

- اندراحوالات مخالفت با کمک گرفتن از فن‌آوری برای داوری

صبح

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۲۶ 8:4

بیدار شو، صبح شَوَد!

ژانر وحشت

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۲۵ 12:29

دیگر لازم نیست فیلم با ژانر وحشت تماشا کنیم؛ فقط کافی است به قیمت‌ها نگاه کنیم!

آشنای بیگانه!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۲۳ 18:30

خواستم بنویسم: من از بیگانگان هرگز ننالم، که با من هر چه کرد آن آشنا کرد؛ دیدم آشنا فرض کردنِ عده‌ای که از هر بیگانه‌ای بیگانه‌تر بودند، اشتباه محض بوده!

قهرِ سراسری!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۲۲ 7:51

وقتی خاله‌ و مادرم با هم قهر بودند، بچه‌های خاله‌ام نیز با ما قهر می‌کردند!

سنگک

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۲۱ 7:44

«آردِ سنگکِ غنی شده» یا «آرد غنی شده‌ی سنگک»؟

پی‌نوشت:
اندراحوالات معطلی در صف سنگک!

پذیراییِ خوب

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۲۰ 9:18

همسرم در حال گفتنِ املاء به پسرم:
«آذربایجانی‌ها از مهمان، خوب پذیرایی می‌کنند.»
پسرم: مگه بقیه از مهمان پذیرایی نمی‌کنند؟
همسرم: سکوت(توام با تعجب!)
من: آذربایجانی‌ها، «خوب» پذیرایی می‌کنند.(نیشِ باز)

هی جوانی...

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۱۹ 7:54

این‌که قبلاً دکمه‌های کنترل از راه دور تلویزیون و رسیور را بدون نگاه کردن و فقط با لمس، موقعیت‌شان را حدس می‌زدم و انتخاب می‌کردم، اما اکنون با زل زدن به کنترل و حتی با سعی در خواندنِ نوشته‌ی روی دکمه‌ها، انتخاب‌شان می‌کنم، می‌تواند علامت ورود به سنِ خاصی باشد؟ حتی یادم هست که مدلِ نگه‌داشتنِ هر دو کنترل در هر دو دستم، شبیه نگه‌داشتن دو هفت‌تیر در هر دو دست هفت‌تیرکش‌ها بود؛ اما اکنون، بیشتر شبیه آن است که یک بچه برای اولین بار تپانچه‌ی پلاستیکی بین دستانش بگیرد و ناشیانه آن را به سمتی نشانه رفته باشد! هی جوانی... هی...

پی‌نوشت:
طرز نگه‌داشتن کنترل، در سنین مختلف فرق می‌کند! و مجدد باید بگم: هی جوانی... هی...

فقط سالی یک‌بار!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۱۷ 16:45

خوب است که سالی برای یک بار هم که شده، آن هم نزدیک سال نو، چاله و دست‌اندازهای خیابان‌ها را به خاطر مسافران نوروزی، ترمیم می‌کنند!

نازیبایی

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۱۶ 10:27

زمانی می‌خواستم برای رفع نازیبایی‌های شهر، تصاویر آن‌ها را در یک پیج منعکس کنم؛ حتی نازیبایی‌هایی که در نگاه اول، به چشم نمی‌آیند؛ مثلِ لب‌پَر شدن‌ِ یک بلوک سیمانی در یک بلوار! البته کارتن‌ها، لوازم و مواد اضافه‌ی فروشگاه‌ها که در پیاده‌روها انباشته می‌شوند؛ یا مصالح ساختمانی که ماه‌ها بلااستفاده در مقابل ساختمان‌های نیمه‌کاره رها می‌شوند، جای خود داشتند.

یک هدف خوب!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۱۵ 8:19

در بین اهدافِ یک نفر برای امسال، موردی دیدم که خیلی خوشم آمد: «شکرگزاری و تخلیه بارِ منفی و دوری از آدم‌های منفی.»

پی‌نوشت: امیدوارم خودم آدم منفی برای اطرافیانم نباشم.

عدم اعتماد

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۱۴ 22:56

به دلیل وقایع اخیر و موضوع اعتماد و حفظ امنیت شخصی، تعداد فالوورهای اینستاگرامم را از هزار و خرده‌ای، به یکصد و خرده‌ای کاهش داده‌ام.

بی‌خود!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۰۹ 14:18

بعد از این‌که آبدارچی شرکت گفته بود(راست یا دروغ) از تعمیرات موبایل سردرمی‌آورد، یکی از کارمندان فرصت‌طلبِ شرکت، یک گوشی معیوب را برای تعمیر به او سپرده بود. بعد از بازگرداندنِ گوشی(که اگر اشتباه نکنم، تعمیر هم نشده بود) کارمند، مدعی بود که یکی دو تا از پیچ‌های داخل گوشی، سرجای خودشان نیستند! همچنین ادعا می‌کرد باتری گوشی نیز عوض شده است. اما آبدارچی با این‌که جاماندنِ پیچ‌ها را به گردن می‌گرفت، اما عوض کردن باتری را قبول نمی‌کرد. خلاصه بعد از جر و بحث‌های طولانی، کارمند، گوشیِ آبدارچی را از دست‌اش گرفته و بازپس دادنش را منوط به بستنِ پیچ‌ها و همچنین برگرداندن باتری قبلی کرده بود. بعد از چند روز کش و قوس، آبدارچی بدون هماهنگی، گوشی خودش را از کشوی کارمند برداشته بود و این کار او، باعث شد دعوایی لفظی بین‌شان اتفاق بی‌افتد. خلاصه کار به جایی رسید که آبدارچی به خاطر این کار و چند کار دیگر(حق یا ناحق)، مؤاخذه و از شرکت اخراج شد و کارِ آبدارچی و کارمند به شکایت و دادگاه کشید.

نتیجه اخلاقی: سرمان به کارِ خودمان باشد و فقط وظایفی که به ما محول شده را انجام دهیم و به سری که درد نمی‌کند، دستمال نبندیم. البته باید امانت‌دار خوبی هم باشیم. ضمناً این‌روزها، خوبی به کسی نیامده! استثنائاً اگر آدم‌اش را پیدا کردیم، اصلاً دریغ نکنیم.

باران

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۰۸ 10:54

تنها اتفاق دل‌پذیر این روزها، باران...

ناراضی!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۰۷ 9:40

کارفرما ناراضی، کارکن ناراضی... ما را که بَرَد خانه!

سکوتِ شرافتمندانه!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۰۶ 12:0

نوشته بود: «از هیاهوی اراذل، به شرافتِ سکوت پناه برده‌ام.»

گریه‌ی شهر

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۱/۰۵ 9:0

هر صبح که در نانوایی، منتظر رسیدن نوبت‌ام هستم، چیزی جز خودروهای قراضه، ساختمان‌های فرسوده، خیابان‌های پر از چاله و دست‌انداز، پیاده‌روهای پرگردوخاک، جوی‌های کثیف و پر از آشغال و آدم‌های نخراشیده و نتراشیده با قیافه‌های عبوس و گرفته، چیز دیگری نمی‌بینم! ظاهر و باطن شهر، گریه می‌کند...




در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره من
متولد بهارِ 1358 هستم و همسرِ یک خانم متولد بهارِ 1364 و پدرِ یک پسرِ متولد تابستان 1395. شغل‌ام نمایندگی شرکت‌های حمل‌ونقل بین‌المللی و محل کارم منطقه آزاد و گمرک. از سرگرمی‌هایم می‌توانم به مطالعه‌ی کتاب و مجله و همچنین خواندن مطالب مورد علاقه‌ام در وب و مطالب وبلاگ‌ها، تماشای فیلم و انیمیشن‌های سینمایی، گوش دادن به رادیو، تماشای برنامه‌های مستند در تلویزیون، ماهی‌گیری، رفت و آمد و پیک‌نیک با خانواده و دوستان، و گاهی خرید و فروش ارزهای دیجیتال، و از علاقه‌مندی‌هایم نیز می‌توانم به ورزش و نرمش، طبیعت‌گردی و... اشاره کنم. پی‌نوشت: منظور از سرگرمی، کارهایی‌ست که انجام می‌دهم و منظور از علاقه‌مندی، کارهایی‌ست که دوست دارم انجام دهم!
بیوگرافی وبلاگی من
اوایلِ دهه‌ی هشتاد که تب و تاب وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بالا بود، دنبال یک نام کاربری خوب و یک عنوان بامسما برای ثبت یک وبلاگ برای خودم بودم. به هر نام و عنوانی هم رضایت نمی‌دادم! نام کاربری مد نظرم Autumn که در پرشین‌بلاگ(اولین سرویس وبلاگ‌نویسی ایرانی) قبلاً توسط یک کاربر دیگر ثبت شده بود، در بلاگفای تازه راه‌اندازی شده، هنوز قابل ثبت بود. آن را ثبت و بعد از یادگیری مختصری از طراحی، یک قالب پاییزی برایش طراحی و فعالیتم را آغاز کردم. اسم وبلاگ و نام نویسنده را نیز «پاییز» گذاشتم. البته بعدها، نام نویسنده را به «مرد پاییزی» تغییر دادم. اوایل، پست‌ها و مطالبی که در وب نظرم را جلب می‌کردند را در وبلاگ بازنشر می‌کردم. اما بعدها به انعکاس شعر و ادبیات شاعران و نویسندگانِ مورد علاقه‌ام پرداختم. دوست داشتم ناشناس بمانم؛ و این موضوع به حدی برایم مهم بود که آن لحظه‌ای که احساس کردم احتمالاً یکی از دوستانم متوجه هویت واقعی نویسنده‌ی وبلاگ شده، تمامی پست‌ها و حتی نام کاربری وبلاگ را نیز حذف کردم! یکی از خواننده‌های وبلاگم که متوجه این موضوع شده بود، نام کاربری‌ام را ثبت و با درج یک پست در همان وبلاگ، به دنبال من می‌گشت. من نیز که بعد از گذشت چند روز، دیگر مطمئن شده بودم هویت واقعی‌ام در وبلاگ، پیش دوستم لو نرفته و احتمال لو رفتن آن فقط یک احساس اشتباه بوده، رمز وبلاگ را از دوست وبلاگ‌نویسم گرفته و دوباره شروع به فعالیت کردم. بعد از مدتی، سرور بلاگفا با مشکل مواجه شد و بخش عمده‌ی پست‌های اکثر وبلاگ‌ها که وبلاگ من نیز جزو آن‌ها بود، حذف شدند. دیگر برای ادامه‌ی وبلاگنویسی، دلسرد شده بودم. اما بعد از گذشت مدتی، دوباره علاقه‌مند به ادامه فعالیت شدم؛ البته این‌بار، دوست داشتم روزمره‌‌نویسی کنم. اما محدودیت در ابراز نظر و عقیده و متعاقباً خودسانسوری، آزاردهنده‌ترین موضوع و دغدغه‌ام شد. مگر می‌شد بدون سانسور و به صورت آزادانه عقاید و باورها و تحلیل‌های خود را درباره‌ی مسائل پیرامون، بدون در نظر گرفتن عواقبشان، در وبلاگ انعکاس داد؟! به عضویت و فعالیت در سرویس‌های وبلاگ‌نویسی خارجی فکر می‌کردم؛ اما مسدود شدن آن‌ها از طرف کارگروه فیلترینگ و مسائل و مشکلات مرتبط، مرا از این کار منصرف می‌کرد. اکنون بعد از گذشت سال‌ها از آن زمان، هنوز پست‌های دیگر وبلاگ‌ها را می‌خوانم و گاهی می‌آیم و به صفحه‌ی خالی وبلاگم خیره می‌شوم؛ سال‌هاست که از زمان ایجاد این وبلاگ می‌گذرد؛ آیا واقعاً می‌توانم و یا آیا اصلاً می‌شود نوشتن را دوباره آغاز کنم؟ نمی‌دانم!...