من یک ترسو هستم!
Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۳/۳۱ 7:26عدم ریسکپذیری و ترسِ از دست دادنِ موقعیت شغلی که به آن مشغول هستم و همچنین ترس از عدم موفقیت در شغل جدید، بزرگترین عامل درجا زدن و عدم ارتقاع از یک شغل به یک شغل بهتر و پردرآمدتر بوده است.
عدم ریسکپذیری و ترسِ از دست دادنِ موقعیت شغلی که به آن مشغول هستم و همچنین ترس از عدم موفقیت در شغل جدید، بزرگترین عامل درجا زدن و عدم ارتقاع از یک شغل به یک شغل بهتر و پردرآمدتر بوده است.
این موضوع همیشه برایام سوال بوده که وقتی در یک کشوری فروش و حمل اسلحه آزاد است، چرا چند جوانی که قصد دارند برای گردش و تفریح و یا انجام تحقیق به یک جنگل و یا یک مکان دورافتاده یا ناشناخته قدم بگذارند، یک اسلحه به همراه ندارند تا در زمان مواجهه با افراد شرور یا حیوانات وحشی از خود دفاع کنند و متاسفانه موقع بروز بحران، همگی کشته و سلاخی میشوند!
پینوشت:
نتیجهی زیاد نگاه کردن به فیلمهای سینمایی با ژانر مربوطه!
عطر و ادکلن چه میزنی که بویاش یک روز در راهرو میماند، دو روز در آسانسور؟!
عاشقِ خدا شده بود؛ و به خاطرش، آدم میکشت!
امسال در شهرمان بارندگی زیاد است؛ اما دریغ از یک قصد و عزمی برای مدیریت و جمعآوری آبهای سطحی! همینطور سیلآسا میبارد، سیلآسا جاری میشود و سیلآسا میرود!
در شرایطی از وضعیت اقتصادی بهسر میبریم که وقتی برای یک عروسی یا هرگونه جشنی دعوت نمیشویم، به خاطر اینکه هزینهای که قرار بود برای خرید کادو صرف شود، در جیبمان میماند، بیشتر خوشحال میشویم!
به همکارش میگوید: خجالت بکش! ماشین که نداشتی، من حداقل یک سال هر صبح تو را از منزل به شرکت و ظهرها از شرکت به منزل رساندم! حالا خجالت نمیکشی در روی من ایستادهای؟!
همکارش میگوید: خجالت بکش! منی که یک سال در راهِ رفت و برگشت، همهی حرفهای راست و دروغات را تایید کردم و اعتراضی نکردم، حالا خجالت نمیکشی در روی من ایستادهای؟!
چگونه میتوانند گربهای را که بوی غذا را احساس کرده و برای گرفتن تکهای از آن، به نزدیکشان رفته، برانند؟!
لذتِ آزاد شدن از قید و بند دخانیات، بیشتر از لذتِ مصرفِ آنهاست.
یکی از مزیتهای کارت هدیه، امکان گرفتن یا دادن رشوه، بدون برجای گذاشتنِ ردپا و مدرک جرم است!
میگویند سنگی را که یک دیوانه در یک چاه انداخته، هزار عاقل هم نمیتوانند بیرون بیاورند! حالا حساب کنید اگر هزار دیوانه، هزار سنگ را در چاه بیاندازند، چند عاقل نیاز هست تا نتوانند(!) سنگها را بیرون بیاورند!
حرفهای جدی در قالب شوخی، تمسخرآمیز، طعنه آمیز، نیشدار، دلشکستنها، فخر فروشیها و پز دادنها و در کل کارهایی از این دست، همیشه سم دوستیها، صمیمیتها، همکاریها و ارتباطات بوده.
در خاطراتم، در کوچه پسکوچههای Raccoon City پرسه میزنم... ماجرا از اینجا آغاز شده بود:
September 28th. Daylight... The monsters have overtaken the city. Somehow... I'm still alive
28 سپتامبر. روشنایی روز... هیولاها بر شهر غلبه کردهاند. به هر نحوی که بود... من هنوز زنده هستم...
هرطور که شده، باید سرِ پا و قوی باشم؛ آخر من یک همسر و یک پسر دارم!
همکارم همینطوری و به حسابِ صحبتها و احوالپرسیهای از روی عادتِ روزمره، با شوخی پرسید: خودت میتوانی بخوابی و بلند شوی؟(یعنی تندرست و سلامتی؟) قبل از اینکه به شوخی، جواباش را بدهم، یادِ عمل جراحی بایپس قلبام افتادم. نزدیک به سه سال پیش بود؛ برای خوابیدن و بلند شدن، از همسرم کمک میگرفتم!
کرم ریختن و متلک گفتن در محیط کار، از خصوصیات یکی از همکارانام است. با توجه به افکار و گفتار و رفتارش، فکر میکنم از یک نوع بیماری روانی رنج(شاید هم لذت) میبرد. دوست دارم نام بیماریاش را بدانم!
پینوشت:
کاراکتر جالبی دارد. گاهی دلام برای متلکهایاش تنگ میشود!
در منطقهی بافرهنگنشین شهر، در پارک نشسته و تخمه میشکند و پوستاش را روی زمین میریزد! وای به حال منطقهی بیفرهنگنشین...
وکیل دادگستری، با ماشیناش آمده داخل پارک بازی بچهها!!!
تهدید را به فرصت تبدیل کردن، یعنی اینکه وقتی مجبور هستی هر صبح برای شرکت سنگک بخری، اول اینکه سحرخیز میشوی و دوم اینکه قبل از بقیه به شرکت میرسی و فرصت نرمش کردن داری. در دنیای کریپتو کارنسی، موضوعی هست مبنی بر اینکه نه تنها میتوان از خیزشهای بازار بهرهمند شد، بلکه میشود از ریزشها هم سود کسب کرد!
بچه را باید نه خیلی باتربیت و نه خیلی بیتربیت بزرگ کرد! بهتر است با فرهنگِ حدِ وسطِ جامعه و در بهترین حالت، فقط کمی بالاتر از فرهنگ موجود، تربیت داد تا در مواجهه با کاراکترهای مختلف جامعه، نتیجهی مطلوبتری بگیرد. یعنی بتواند با هر نوع شخصیتی، با زبان خودش صحبت کند!
پینوشت:
آدم باید همزمان قابلیت فرشته یا شیطان شدن داشته باشد!!!
گفت: خوشتیپ شدهای.
گفتم: پس حقیقت، همیشه هم تلخ نیست!
پینوشت:
(نیشِ باز+چشمک)
کمی بعد از فراغت از تحصیل و پایان خدمت سربازی شروع شد و کمی قبل از ازدواج تمام شد؛ آغاز و پایانِ به یادماندنیترین، دلچسبترین و بهترین سالهای زندگیام!
پینوشت:
هرچند هر برهه از زندگی، شیرینی و تلخی خودش را دارد؛ اما آن پنج سال، چیزِ دیگری بود...
پیریهراسی یا گراسکوفوبیا (انگلیسی: Gerascophobia) ترسی ماندگار یا غیرطبیعی از افزایش سن یا پیر شدن است. پیری هراسی جزو هراسهای ویژه محسوب میشود. این هراس میتواند به دلیل نگرانی شخص در خصوص تنها شدن و عدم توانایی در نگهداری و مراقبت از خود، ایجاد شود. شخصی که دچار این هراس است، ممکن است جوان و سالم باشد. این ترس شامل ترس از آینده و ترس از نیازمند شدن به دیگران برای انجام امور روزمره است. بسیاری نیز این ترس را دارند که با پیر شدن نقش فعال خود را در جامعه از دست بدهند.
از: ویکیپدیا
پینوشت:
با دیدنِ یک سالمند در یک برنامهی تلویزیونی، این هراس به من دست داد!
با ورزش، سرزندگی، شادابی و تغذیهی سالم، به جنگاش خواهم رفت؛ با انرژی و انگیزه...
تلویزیون دارد ویدیوهای قدیمی و تاریخی را نشان میدهد. جالب است که در قدیم، همه روی سرشان کلاه داشتاند!