Radyo Madyo

آدم از یک جایی به بعد دیگر تهی می‌شود از تمامی تمناها و تقلاها...

اگزوز سوراخ!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۶/۲۳ 7:58

وقتی اگزوز ماشین‌ام سوراخ می‌شود، با صرف هزینه، تعمیرش می‌کنم. یارو با صرف هزینه، به اگزوز ماشین‌اش چیزی می‌بندد که صدای اگزوز سوراخ بدهد!

پی‌نوشت:
بهتر نیست من و یارو، اگزوز ماشین‌های‌مان را با هم معاوضه کنیم؟

من: خربزه کیلویی چند؟
وانتی: 25 هزار تومان
من: دیروز 20 هزار تومان می‌فروختی!
وانتی: پس تا دیروز مفت می‌خریدید!
من: خیر! شاید ارزان می‌خریدیم؛ اما مفت نمی‌خریدیم. در حقیقت، دیروز گران می‌خریدیم؛ امروز گران‌تر می‌خریم!

عجب صبری داریم!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۶/۰۶ 9:9

آرزو به دل ماندیم یک کارِ اداریِ قانونی، روی روال انجام شود و مجبور نوشیم مدام تماس بگیریم یا حضوراً مراجعه و پیگیری کنیم و حتی برای انجام‌اش، دست به دامن اشخاص ثالث شویم!

- با کمی تغییر از این وبلاگ

وارثِ اندام!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۶/۰۴ 11:15

برخی از علت‌های داشتنِ اندام‌های نامتناسب و نتراشیده‌، نه فقط خودِ افراد، بلکه در نتیجه‌ی تغذیه و روشِ زندگیِ اشتباه در طول نسل‌های گذشته نیز هست. اشتباهاتی که به مرور در ژن افراد اثر گذاشته‌اند! اندامِ ما وارث اندامِ گذشته‌گان بوده، و اندامِ آینده‌گان وارث اندام و عادت‌های خوب و بد ما در تغذیه و رفتارهایمان خواهند بود.

سالم و تمیز

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۶/۰۲ 12:46

ماشین هرچقدر مدل پایین و از مد افتاده هم باشد، اگر باطن و بخصوص ظاهر سالم و تمیزی داشته باشد، باز هم به سواری‌اش می‌ارزد.




در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره من
متولد بهارِ 1358 هستم و همسرِ یک خانم متولد بهارِ 1364 و پدرِ یک پسرِ متولد تابستان 1395. شغل‌ام نمایندگی شرکت‌های حمل‌ونقل بین‌المللی و محل کارم منطقه آزاد و گمرک. از سرگرمی‌هایم می‌توانم به مطالعه‌ی کتاب و مجله و همچنین خواندن مطالب مورد علاقه‌ام در وب و مطالب وبلاگ‌ها، تماشای فیلم و انیمیشن‌های سینمایی، گوش دادن به رادیو، تماشای برنامه‌های مستند در تلویزیون، ماهی‌گیری، رفت و آمد و پیک‌نیک با خانواده و دوستان، و گاهی خرید و فروش ارزهای دیجیتال، و از علاقه‌مندی‌هایم نیز می‌توانم به ورزش و نرمش، طبیعت‌گردی و... اشاره کنم. پی‌نوشت: منظور از سرگرمی، کارهایی‌ست که انجام می‌دهم و منظور از علاقه‌مندی، کارهایی‌ست که دوست دارم انجام دهم!
بیوگرافی وبلاگی من
اوایلِ دهه‌ی هشتاد که تب و تاب وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بالا بود، دنبال یک نام کاربری خوب و یک عنوان بامسما برای ثبت یک وبلاگ برای خودم بودم. به هر نام و عنوانی هم رضایت نمی‌دادم! نام کاربری مد نظرم Autumn که در پرشین‌بلاگ(اولین سرویس وبلاگ‌نویسی ایرانی) قبلاً توسط یک کاربر دیگر ثبت شده بود، در بلاگفای تازه راه‌اندازی شده، هنوز قابل ثبت بود. آن را ثبت و بعد از یادگیری مختصری از طراحی، یک قالب پاییزی برایش طراحی و فعالیتم را آغاز کردم. اسم وبلاگ و نام نویسنده را نیز «پاییز» گذاشتم. البته بعدها، نام نویسنده را به «مرد پاییزی» تغییر دادم. اوایل، پست‌ها و مطالبی که در وب نظرم را جلب می‌کردند را در وبلاگ بازنشر می‌کردم. اما بعدها به انعکاس شعر و ادبیات شاعران و نویسندگانِ مورد علاقه‌ام پرداختم. دوست داشتم ناشناس بمانم؛ و این موضوع به حدی برایم مهم بود که آن لحظه‌ای که احساس کردم احتمالاً یکی از دوستانم متوجه هویت واقعی نویسنده‌ی وبلاگ شده، تمامی پست‌ها و حتی نام کاربری وبلاگ را نیز حذف کردم! یکی از خواننده‌های وبلاگم که متوجه این موضوع شده بود، نام کاربری‌ام را ثبت و با درج یک پست در همان وبلاگ، به دنبال من می‌گشت. من نیز که بعد از گذشت چند روز، دیگر مطمئن شده بودم هویت واقعی‌ام در وبلاگ، پیش دوستم لو نرفته و احتمال لو رفتن آن فقط یک احساس اشتباه بوده، رمز وبلاگ را از دوست وبلاگ‌نویسم گرفته و دوباره شروع به فعالیت کردم. بعد از مدتی، سرور بلاگفا با مشکل مواجه شد و بخش عمده‌ی پست‌های اکثر وبلاگ‌ها که وبلاگ من نیز جزو آن‌ها بود، حذف شدند. دیگر برای ادامه‌ی وبلاگنویسی، دلسرد شده بودم. اما بعد از گذشت مدتی، دوباره علاقه‌مند به ادامه فعالیت شدم؛ البته این‌بار، دوست داشتم روزمره‌‌نویسی کنم. اما محدودیت در ابراز نظر و عقیده و متعاقباً خودسانسوری، آزاردهنده‌ترین موضوع و دغدغه‌ام شد. مگر می‌شد بدون سانسور و به صورت آزادانه عقاید و باورها و تحلیل‌های خود را درباره‌ی مسائل پیرامون، بدون در نظر گرفتن عواقبشان، در وبلاگ انعکاس داد؟! به عضویت و فعالیت در سرویس‌های وبلاگ‌نویسی خارجی فکر می‌کردم؛ اما مسدود شدن آن‌ها از طرف کارگروه فیلترینگ و مسائل و مشکلات مرتبط، مرا از این کار منصرف می‌کرد. اکنون بعد از گذشت سال‌ها از آن زمان، هنوز پست‌های دیگر وبلاگ‌ها را می‌خوانم و گاهی می‌آیم و به صفحه‌ی خالی وبلاگم خیره می‌شوم؛ سال‌هاست که از زمان ایجاد این وبلاگ می‌گذرد؛ آیا واقعاً می‌توانم و یا آیا اصلاً می‌شود نوشتن را دوباره آغاز کنم؟ نمی‌دانم!...