Radyo Madyo

آدم از یک جایی به بعد دیگر تهی می‌شود از تمامی تمناها و تقلاها...

Love Songs

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۲۸ 22:14

در عجب‌ام که چرا تاکنون SLOW RADIO را به من معرفی نکرده‌اید؟!

Violet

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۲۸ 16:35

بنفش، رنگ محبوب من است. با این حال، دوست ندارم چیزهای زیادی در پیرامون‌ام به این رنگ باشند! از در و دیوار خانه و شهر بگیرید تا لوازم شخصی و وسایل خصوصی و عمومی و... خب، شاید این موضوع کمی عجیب باشد و این پرسش همیشه در ذهنِ من نیز بوده است. اما چند وقت پیش، پاسخ آن را گرفتم؛ بله... در واقع ذهن و ناخودآگاه من دوست ندارد با دیدن مداوم و روزمره‌ی این رنگ، به آن عادت کنم و این رنگ نیز مثل رنگ‌های دیگر، برای‌ام عادی شود.

ناوگان فرسوده

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۲۷ 14:29

از اوضاع ظاهری و باطنی خودروهایی که در صف جایگاه سوخت‌گیری CNG توقف کرده‌اند، می‌توان به عمق فاجعه‌ی خودروهای فرسوده پی برد!

تو بعد از من...

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۲۷ 0:21

همیشه دل‌ام خواسته بدانم
لحظه‌های تو بی‌من
چطور می‌گذرد؟
وقتی نگاه‌ات می‌افتد به برگ
به شاخه
به پوست درخت
وقتی بوی پرتقال می‌پیچد
وقتی باران تنها تو را خیس می‌کند
وقتی با صدایی برمی‌گردی
پشت سرت
من نیستم...

"عباس معروفی"

Fast & Furious

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۲۵ 23:57

گاهی لازم می‌شود ماشین را "سریع و خشن" برانم تا احساس جوانی و حتی نوجوانی کنم!

پی‌نوشت:
یک مدت که با سرعت قانونی یا مطمئنه رانندگی می‌کنم، میانسالی‌ام را بیشتر احساس می‌کنم.

پیاز داغ‌اش را زیاد کن!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۲۳ 7:6

بوی خرده‌پیازها در روغنِ داغِ ماهی‌تابه، مست‌ام می‌کند!

دوست دارم خواب‌ام را با تمام جزئیات برای دیگری بازگو کنم؛ اما دوست ندارم خوابِ دیگری را با جزئیات بشنوم!

مائده‌های زمینی

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۱۸ 4:2

چه چیزی جذاب‌تر از این جمله برای تشویق به مطالعه‌ی یک کتاب: «مائده‌های زمینی، کتابی در ستایش شادی، شوق به زندگی و غنیمت شمردن لحظات است.» و در ادامه می‌نویسد: «آندره ژید در این کتاب خداوند را در همه‌ی موجودات هستی متجلی می‌بیند و آزادانه و برخلاف قید و بندهای مذهب، عشق به هستی را مترادف عشق به خداوند می‌داند.»

پی‌نوشت:
مائده‌های زمینی (به فرانسوی: Les nourritures terrestres) اثر آندره ژید نویسنده‌ی بزرگ فرانسه است که نخستین بار در ۱۸۹۷ در پاریس منتشر شد.

زوج‌های معامله‌گر

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۱۶ 22:22

نویسنده‌ی وبلاگِ "از یادداشت‌های خانم پاپن‌هایم" در این پست، در رابطه با کیفیت و کمیت زندگی مشترک و وظایف و حدود اختیارات و... مطلبی نوشته‌اند. آن‌طور که من برداشت کردم، در کل منظورشان به زبان عامیانه این است که: این‌که دیگه نمی‌شه که!!! در زیر پست‌شان نظری نوشتم که فکر می‌کنم خواندن آن برای شما نیز خالی از لطف نباشد. نوشتم: شاید دیگر لازم باشد که همگی معامله‌گری را یاد بگیریم. حتی شاید بهتر باشد بین دروس ابتدایی نیز گنجانده شود. البته منظورم معامله‌گری در بازارهای مالی نیست؛ معامله‌گری در زندگی زناشوئی‌ست. ظاهراً این رابطه‌ها دیگر با ازخودگذشتگی و فداکاری و بخشش و... نمی‌تواند ادامه پیدا کنند. چون به احتمال زیاد، در نهایت یکی از طرفین، درست یا نادرست احساس خواهد کرد مورد سوءاستفاده قرار گرفته و حق‌اش خورده شده و زندگی‌اش به هدر رفته است.

خاطره‌ها زیباترند...

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۱۵ 12:43

سه سال پیش خواهرخانم‌ام را به خاطر ابتلا به بیماری سرطان از دست دادیم. او و همسرش در زندگی مشترک‌شان، مثل زندگی‌های مشترک دیگر، تفاهم‌ها و اختلافاتی داشت‌اند؛ اما اکنون بعد از گذشت سال‌ها، هر وقت صحبت از خواهرخانم‌ام می‌شود، فقط خوبی‌ها و تفاهم‌های‌شان در ذهن همسرش تداعی می‌شوند. حالا چه شد که آن موضوع را اینجا می‌نویسم، خواندنِ جمله‌ی: «توما هفت سال با ترزا زندگی کرده بود و اکنون می‌دید که این سال‌ها در خاطره، زیباتر از لحظه‌های واقعی زندگی مشترک‌شان است» در پست "517" وبلاگ "گفت و چای" "فهیم عطار" که او نیز آن را از رمانِ "سَبُکیِ تحمل‌ناپذیر هستی" یا "بار هستی" نوشته‌ی "میلان کوندرا" نقل قول کرده است.

نصیحت پدر!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۱۵ 0:28

- اگر به موقع‌اش حرف پدرم را گوش کرده بودم، اکنون اوضاع‌ام این نبود!
+ مگر پدرت چه گفته بود؟
- اصلاً گوش نکرده بودم که بدانم چه گفته بود!

از یک کلیپ اینستاگرامی

مردان مریخی و زنان ونوسی II

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۱۲ 16:31

در برهه‌ای از دوران نامزدی‌ام، اوضاع مالی‌ام خراب شده و خریدهای خود و نامزدم را تحت تاثیر قرار داده بود. یک روز که برادرخانم‌ام با دیدنِ کفش‌های رنگ و رو رفته‌ی خانم‌ام، تعارف خرید کفش برای‌اش کرده بود، وقتی خانم با خوشحالی و با خیالِ این‌که من نیز خوشحال خواهم شد، موضوع را با من در میان گذاشت، من برآشفته شده و آن پیشنهاد را رد کردم. اما بعد از آن روز، مدام در ذهن‌ام با خودم کلنجار می‌رفتم که در آن ماجرا، حق با من بوده است یا با خانم‌ام؟ یک روز موقعِ مطالعه‌ی یک کتاب، به طور اتفاقی با جمله‌ای مواجه شدم که پاسخِ پرسش‌ام را در آن پیدا کردم! طبقِ آن نوشته، حق با هر دوی‌مان بود! چون خانم‌ها چنین پیشنهادی را کمک، و آقایان آن را توهین تلقی می‌کنند. به همین سادگی!

خوب یادم است در دوره‌ی اپیدمی کرونا، دیوانه‌وار همه‌چیز و همه‌جا را ضدعفونی می‌کردند! یک روز در غیاب من در شرکت، یک نفر با لباس و کلاه ایزوله و سمپاش به دوش، وارد دفتر شده و با بی‌ملاحضه‌گی تمام، حمامِ ضدعفونی کننده راه انداخته بود! کامپیوتر دفتر به خاطر همین سهل‌انگاری، کلاً از کار افتاد!

پی‌نوشت:
البته آن اتفاق، بیشتر شبیه دوستی خاله خرسه بود! چون آن شخص، به درخواستِ مدیرِ شرکتِ همجوار، دفترِ شرکت‌مان را با تمام متعلقات ضدعفونی کرده بود!

مردان مریخی و زنان ونوسی

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۱۰ 11:26

در جمع مجردی مردانه، دوست ندارم خانم‌ام تماس گرفته و جویای حال و احوال‌ام شود. خانم‌ام در جمع مجردی زنانه، دوست دارد تماس بگیرم و جویای حال و احوال‌اش شوم.

بعدها...

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۰۹ 16:33

نوشته بود: روزهای بد را همان روز، و روزهای خوب را بعدها متوجه می‌شویم!

ذهن منحرف!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۰۷ 21:32

هر وقت در یک وبلاگ، لینک "ارتباط با من" می‌بینم، یادِ ارتباط نامشروع می‌افتم! دور شو... دور شو شیطان...!!!

پی‌نوشت:
خواستم پیشنهاد دهم به جای "ارتباط با من" از "تماس با من" استفاده شود، دیدم برای ذهن منحرفِ من، کلمه‌ی "تماس" هم خالی از لطف نیست!

با پشه؟!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۰۶ 0:43

نمرود را با یک پشه به هلاکت رساندی؟! قسم به خودت که هیچ‌کس غیر از خودت از معادلاتت سر در نمی‌آورد!

خوب نیست!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۰۴ 6:15

در حین رانندگی در جاده، ماشین خاموش شد. بدونِ حتی یک سعی کوچک برای پیدا کردن علتِ مشکل، با یدک‌کش تماس گرفته و ماشین را به نمایندگی رساندم. با تعویضِ یک فیوزِ سوخته، مشکل حل شد! مشکلی که می‌توانست با یک فیوز 10 هزار تومانی که اتفاقاً در داشبورد هم موجود بود حل شود، 800 هزار تومان برای من آب خورد، آن هم با کلی معطلی!

پی‌نوشت ۱:
منکرِ تخصص در تشخیص علتِ مشکل توسط آن نمایندگی نیستم؛ اما یک راننده، باید خودش حداقل از علت مشکلات جزئی ماشین، سردربی‌آورد! حالا این موضوع را می‌توان برای دیگر مشکلاتی که در زندگی بروز می‌کنند نیز در نظر گرفت. "نمی‌دانم، راحتی جان‌ام" همیشه هم خوب نیست!

پی‌نوشت ۲:
در بین فامیل، دوستان و آشنایان، اولین کسی بودم که می‌توانستم دیش و گیرنده‌ی ماهواره‌ای را تنظیم کنم. اکنون به محض بروز کوچک‌ترین مشکل در گیرنده‌ی ماهواره‌ای خانه، با نصاب تماس می‌گیرم! امان از این تنبلی و راحت‌طلبی!

Unnormal

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۰۲ 15:0

اِشکال بیشترِ ما آنجاست که از افرادِ غیرعادی، انتظاراتِ عادی داریم!

خانواده

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۰۱ 23:12

حفظ کانون خانواده، یکی از دغدغه‌های بشر است.

SEARCHING

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۰۱ 5:49

بعد از تماشای فیلم سینمایی SEARCHING به این‌که فرزندم را کاملاً می‌شناسم، شک کردم!




در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره من
متولد بهارِ 1358 هستم و همسرِ یک خانم متولد بهارِ 1364 و پدرِ یک پسرِ متولد تابستان 1395. شغل‌ام نمایندگی شرکت‌های حمل‌ونقل بین‌المللی و محل کارم منطقه آزاد و گمرک. از سرگرمی‌هایم می‌توانم به مطالعه‌ی کتاب و مجله و همچنین خواندن مطالب مورد علاقه‌ام در وب و مطالب وبلاگ‌ها، تماشای فیلم و انیمیشن‌های سینمایی، گوش دادن به رادیو، تماشای برنامه‌های مستند در تلویزیون، ماهی‌گیری، رفت و آمد و پیک‌نیک با خانواده و دوستان، و گاهی خرید و فروش ارزهای دیجیتال، و از علاقه‌مندی‌هایم نیز می‌توانم به ورزش و نرمش، طبیعت‌گردی و... اشاره کنم. پی‌نوشت: منظور از سرگرمی، کارهایی‌ست که انجام می‌دهم و منظور از علاقه‌مندی، کارهایی‌ست که دوست دارم انجام دهم!
بیوگرافی وبلاگی من
اوایلِ دهه‌ی هشتاد که تب و تاب وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بالا بود، دنبال یک نام کاربری خوب و یک عنوان بامسما برای ثبت یک وبلاگ برای خودم بودم. به هر نام و عنوانی هم رضایت نمی‌دادم! نام کاربری مد نظرم Autumn که در پرشین‌بلاگ(اولین سرویس وبلاگ‌نویسی ایرانی) قبلاً توسط یک کاربر دیگر ثبت شده بود، در بلاگفای تازه راه‌اندازی شده، هنوز قابل ثبت بود. آن را ثبت و بعد از یادگیری مختصری از طراحی، یک قالب پاییزی برایش طراحی و فعالیتم را آغاز کردم. اسم وبلاگ و نام نویسنده را نیز «پاییز» گذاشتم. البته بعدها، نام نویسنده را به «مرد پاییزی» تغییر دادم. اوایل، پست‌ها و مطالبی که در وب نظرم را جلب می‌کردند را در وبلاگ بازنشر می‌کردم. اما بعدها به انعکاس شعر و ادبیات شاعران و نویسندگانِ مورد علاقه‌ام پرداختم. دوست داشتم ناشناس بمانم؛ و این موضوع به حدی برایم مهم بود که آن لحظه‌ای که احساس کردم احتمالاً یکی از دوستانم متوجه هویت واقعی نویسنده‌ی وبلاگ شده، تمامی پست‌ها و حتی نام کاربری وبلاگ را نیز حذف کردم! یکی از خواننده‌های وبلاگم که متوجه این موضوع شده بود، نام کاربری‌ام را ثبت و با درج یک پست در همان وبلاگ، به دنبال من می‌گشت. من نیز که بعد از گذشت چند روز، دیگر مطمئن شده بودم هویت واقعی‌ام در وبلاگ، پیش دوستم لو نرفته و احتمال لو رفتن آن فقط یک احساس اشتباه بوده، رمز وبلاگ را از دوست وبلاگ‌نویسم گرفته و دوباره شروع به فعالیت کردم. بعد از مدتی، سرور بلاگفا با مشکل مواجه شد و بخش عمده‌ی پست‌های اکثر وبلاگ‌ها که وبلاگ من نیز جزو آن‌ها بود، حذف شدند. دیگر برای ادامه‌ی وبلاگنویسی، دلسرد شده بودم. اما بعد از گذشت مدتی، دوباره علاقه‌مند به ادامه فعالیت شدم؛ البته این‌بار، دوست داشتم روزمره‌‌نویسی کنم. اما محدودیت در ابراز نظر و عقیده و متعاقباً خودسانسوری، آزاردهنده‌ترین موضوع و دغدغه‌ام شد. مگر می‌شد بدون سانسور و به صورت آزادانه عقاید و باورها و تحلیل‌های خود را درباره‌ی مسائل پیرامون، بدون در نظر گرفتن عواقبشان، در وبلاگ انعکاس داد؟! به عضویت و فعالیت در سرویس‌های وبلاگ‌نویسی خارجی فکر می‌کردم؛ اما مسدود شدن آن‌ها از طرف کارگروه فیلترینگ و مسائل و مشکلات مرتبط، مرا از این کار منصرف می‌کرد. اکنون بعد از گذشت سال‌ها از آن زمان، هنوز پست‌های دیگر وبلاگ‌ها را می‌خوانم و گاهی می‌آیم و به صفحه‌ی خالی وبلاگم خیره می‌شوم؛ سال‌هاست که از زمان ایجاد این وبلاگ می‌گذرد؛ آیا واقعاً می‌توانم و یا آیا اصلاً می‌شود نوشتن را دوباره آغاز کنم؟ نمی‌دانم!...