Love Songs
Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۳/۲۸ 22:14در عجبام که چرا تاکنون SLOW RADIO را به من معرفی نکردهاید؟!
در عجبام که چرا تاکنون SLOW RADIO را به من معرفی نکردهاید؟!
بنفش، رنگ محبوب من است. با این حال، دوست ندارم چیزهای زیادی در پیرامونام به این رنگ باشند! از در و دیوار خانه و شهر بگیرید تا لوازم شخصی و وسایل خصوصی و عمومی و... خب، شاید این موضوع کمی عجیب باشد و این پرسش همیشه در ذهنِ من نیز بوده است. اما چند وقت پیش، پاسخ آن را گرفتم؛ بله... در واقع ذهن و ناخودآگاه من دوست ندارد با دیدن مداوم و روزمرهی این رنگ، به آن عادت کنم و این رنگ نیز مثل رنگهای دیگر، برایام عادی شود.
از اوضاع ظاهری و باطنی خودروهایی که در صف جایگاه سوختگیری CNG توقف کردهاند، میتوان به عمق فاجعهی خودروهای فرسوده پی برد!
همیشه دلام خواسته بدانم
لحظههای تو بیمن
چطور میگذرد؟
وقتی نگاهات میافتد به برگ
به شاخه
به پوست درخت
وقتی بوی پرتقال میپیچد
وقتی باران تنها تو را خیس میکند
وقتی با صدایی برمیگردی
پشت سرت
من نیستم...
"عباس معروفی"
گاهی لازم میشود ماشین را "سریع و خشن" برانم تا احساس جوانی و حتی نوجوانی کنم!
پینوشت:
یک مدت که با سرعت قانونی یا مطمئنه رانندگی میکنم، میانسالیام را بیشتر احساس میکنم.
بوی خردهپیازها در روغنِ داغِ ماهیتابه، مستام میکند!
دوست دارم خوابام را با تمام جزئیات برای دیگری بازگو کنم؛ اما دوست ندارم خوابِ دیگری را با جزئیات بشنوم!
چه چیزی جذابتر از این جمله برای تشویق به مطالعهی یک کتاب: «مائدههای زمینی، کتابی در ستایش شادی، شوق به زندگی و غنیمت شمردن لحظات است.» و در ادامه مینویسد: «آندره ژید در این کتاب خداوند را در همهی موجودات هستی متجلی میبیند و آزادانه و برخلاف قید و بندهای مذهب، عشق به هستی را مترادف عشق به خداوند میداند.»
پینوشت:
مائدههای زمینی (به فرانسوی: Les nourritures terrestres) اثر آندره ژید نویسندهی بزرگ فرانسه است که نخستین بار در ۱۸۹۷ در پاریس منتشر شد.
نویسندهی وبلاگِ "از یادداشتهای خانم پاپنهایم" در این پست، در رابطه با کیفیت و کمیت زندگی مشترک و وظایف و حدود اختیارات و... مطلبی نوشتهاند. آنطور که من برداشت کردم، در کل منظورشان به زبان عامیانه این است که: اینکه دیگه نمیشه که!!! در زیر پستشان نظری نوشتم که فکر میکنم خواندن آن برای شما نیز خالی از لطف نباشد. نوشتم: شاید دیگر لازم باشد که همگی معاملهگری را یاد بگیریم. حتی شاید بهتر باشد بین دروس ابتدایی نیز گنجانده شود. البته منظورم معاملهگری در بازارهای مالی نیست؛ معاملهگری در زندگی زناشوئیست. ظاهراً این رابطهها دیگر با ازخودگذشتگی و فداکاری و بخشش و... نمیتواند ادامه پیدا کنند. چون به احتمال زیاد، در نهایت یکی از طرفین، درست یا نادرست احساس خواهد کرد مورد سوءاستفاده قرار گرفته و حقاش خورده شده و زندگیاش به هدر رفته است.
سه سال پیش خواهرخانمام را به خاطر ابتلا به بیماری سرطان از دست دادیم. او و همسرش در زندگی مشترکشان، مثل زندگیهای مشترک دیگر، تفاهمها و اختلافاتی داشتاند؛ اما اکنون بعد از گذشت سالها، هر وقت صحبت از خواهرخانمام میشود، فقط خوبیها و تفاهمهایشان در ذهن همسرش تداعی میشوند. حالا چه شد که آن موضوع را اینجا مینویسم، خواندنِ جملهی: «توما هفت سال با ترزا زندگی کرده بود و اکنون میدید که این سالها در خاطره، زیباتر از لحظههای واقعی زندگی مشترکشان است» در پست "517" وبلاگ "گفت و چای" "فهیم عطار" که او نیز آن را از رمانِ "سَبُکیِ تحملناپذیر هستی" یا "بار هستی" نوشتهی "میلان کوندرا" نقل قول کرده است.
- اگر به موقعاش حرف پدرم را گوش کرده بودم، اکنون اوضاعام این نبود!
+ مگر پدرت چه گفته بود؟
- اصلاً گوش نکرده بودم که بدانم چه گفته بود!
از یک کلیپ اینستاگرامی
در برههای از دوران نامزدیام، اوضاع مالیام خراب شده و خریدهای خود و نامزدم را تحت تاثیر قرار داده بود. یک روز که برادرخانمام با دیدنِ کفشهای رنگ و رو رفتهی خانمام، تعارف خرید کفش برایاش کرده بود، وقتی خانم با خوشحالی و با خیالِ اینکه من نیز خوشحال خواهم شد، موضوع را با من در میان گذاشت، من برآشفته شده و آن پیشنهاد را رد کردم. اما بعد از آن روز، مدام در ذهنام با خودم کلنجار میرفتم که در آن ماجرا، حق با من بوده است یا با خانمام؟ یک روز موقعِ مطالعهی یک کتاب، به طور اتفاقی با جملهای مواجه شدم که پاسخِ پرسشام را در آن پیدا کردم! طبقِ آن نوشته، حق با هر دویمان بود! چون خانمها چنین پیشنهادی را کمک، و آقایان آن را توهین تلقی میکنند. به همین سادگی!
خوب یادم است در دورهی اپیدمی کرونا، دیوانهوار همهچیز و همهجا را ضدعفونی میکردند! یک روز در غیاب من در شرکت، یک نفر با لباس و کلاه ایزوله و سمپاش به دوش، وارد دفتر شده و با بیملاحضهگی تمام، حمامِ ضدعفونی کننده راه انداخته بود! کامپیوتر دفتر به خاطر همین سهلانگاری، کلاً از کار افتاد!
پینوشت:
البته آن اتفاق، بیشتر شبیه دوستی خاله خرسه بود! چون آن شخص، به درخواستِ مدیرِ شرکتِ همجوار، دفترِ شرکتمان را با تمام متعلقات ضدعفونی کرده بود!
در جمع مجردی مردانه، دوست ندارم خانمام تماس گرفته و جویای حال و احوالام شود. خانمام در جمع مجردی زنانه، دوست دارد تماس بگیرم و جویای حال و احوالاش شوم.
نوشته بود: روزهای بد را همان روز، و روزهای خوب را بعدها متوجه میشویم!
هر وقت در یک وبلاگ، لینک "ارتباط با من" میبینم، یادِ ارتباط نامشروع میافتم! دور شو... دور شو شیطان...!!!
پینوشت:
خواستم پیشنهاد دهم به جای "ارتباط با من" از "تماس با من" استفاده شود، دیدم برای ذهن منحرفِ من، کلمهی "تماس" هم خالی از لطف نیست!
نمرود را با یک پشه به هلاکت رساندی؟! قسم به خودت که هیچکس غیر از خودت از معادلاتت سر در نمیآورد!
در حین رانندگی در جاده، ماشین خاموش شد. بدونِ حتی یک سعی کوچک برای پیدا کردن علتِ مشکل، با یدککش تماس گرفته و ماشین را به نمایندگی رساندم. با تعویضِ یک فیوزِ سوخته، مشکل حل شد! مشکلی که میتوانست با یک فیوز 10 هزار تومانی که اتفاقاً در داشبورد هم موجود بود حل شود، 800 هزار تومان برای من آب خورد، آن هم با کلی معطلی!
پینوشت ۱:
منکرِ تخصص در تشخیص علتِ مشکل توسط آن نمایندگی نیستم؛ اما یک راننده، باید خودش حداقل از علت مشکلات جزئی ماشین، سردربیآورد! حالا این موضوع را میتوان برای دیگر مشکلاتی که در زندگی بروز میکنند نیز در نظر گرفت. "نمیدانم، راحتی جانام" همیشه هم خوب نیست!
پینوشت ۲:
در بین فامیل، دوستان و آشنایان، اولین کسی بودم که میتوانستم دیش و گیرندهی ماهوارهای را تنظیم کنم. اکنون به محض بروز کوچکترین مشکل در گیرندهی ماهوارهای خانه، با نصاب تماس میگیرم! امان از این تنبلی و راحتطلبی!
اِشکال بیشترِ ما آنجاست که از افرادِ غیرعادی، انتظاراتِ عادی داریم!
حفظ کانون خانواده، یکی از دغدغههای بشر است.
بعد از تماشای فیلم سینمایی SEARCHING به اینکه فرزندم را کاملاً میشناسم، شک کردم!