Radyo Madyo

آدم از یک جایی به بعد دیگر تهی می‌شود از تمامی تمناها و تقلاها...

بی‌سوادِ حقیر!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۲/۱۰ 9:25

یک ستاره‌شناس در تلویزیون صحبت می‌کند. در مقابل دانسته‌های او، احساس بی‌سوادی و در مقابل عظمت جهان، احساس حقارت می‌کنم.

قوانینی برای زیر پا گذاشتن!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۲/۰۹ 8:27

بدترین قانون، قانونی است که تن به تغییر نمی‌دهد؛ و وقتی قانون‌گذار اصرار بر اجرای آن داشته باشد، قانون‌شکنی، به هنجار تبدیل می‌شود. و صد البته که قوانینِ بد، برای شکستن هستند، نه برای اطاعت کردن.

- به عاریت گرفته شده از این وبلاگ، به اضافه‌ی کمی برداشت شخصی به همراهِ کمی تغییر

Just For Human

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۲/۰۸ 13:26

قوانین، برای انسان‌ها نوشته شده‌اند؛ وگرنه جنگل و حیوانات‌اش که قانون ندارند.

پی‌نوشت:
وقتی چراغ قرمز است، نباید عبور کرد.
(در ضمن، منظور از توصیه به پیروی از قانون، رعایت قانونِ خوب است. و قانون خوب، قانونی است که مورد تایید اکثریت بوده و قابلیت اصلاح شدن نیز دارد.)

عارف‌ام

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۲/۰۷ 8:52

با زاهدان، زاهد باش و با صوفیان، صوفی باش و با عارفان چنانک خواهی باش.

- ابوسعید ابوالخیر

پی‌نوشت:
پتانسیل عارف شدن را دارم!!!

فله‌ای!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۲/۰۶ 8:32

مجید، دلبندم؛ «از دست‌شان دادم» اشتباه است! "از دست دادم‌شان" صحیح است!

- اندر احوالات زیرنویس کردنِ فله‌ایِ فیلم‌های سینمایی!

آب سربالا می‌رود!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۲/۰۵ 8:12

یکی از جاهایی که در عید نوروز از مشتریان عیدی درخواست می‌کنند، جایگاه CNG است. آخر یکی نیست بگوید کسی که مجبور شده خودروی گازسوز بخرد که دیگر نباید عیدی بدهد، او مستحق عیدی گرفتن است! روزهای پایانی سال بود. وارد جایگاه شده و در حال سوختگیری بودم که متوجه نگاه متفاوتِ متصدی شدم! منظورش را فهمیدم و موقع کشیدن کارت، مبلغ کنتور که 4.500 تومان شده بود را به اضافه‌ی 50.000 هزار تومان، یعنی نزدیک به 12 برابر هزینه‌ی گازی که زده بودم، به عنوان عیدی، وارد کردم و پرینت واریزی را به متصدی تحویل دادم. او نیز که ظاهراً تا آن لحظه، آن مقدار عیدی را از هیچ مشتری دیگری نگرفته بود، از این دست و دل بازی من کلی تشکر کرد؛ و من هم متواضعانه از سخاوتی که به خرج داده بودم، با تبریک پیشاپیش سال نو، جایگاه را ترک کردم! مدتی بود یک خودروی شاهین که هر روز در پارکینگ جایگاه پارک می‌شد، توجه‌ام را جلب کرده بود. آخر یکی از خودروهای مورد علاقه‌ام است که البته با این قیمت‌ها، باید داشتن‌اش را در خواب ببینم! خلاصه سرتان را به درد نیاورم؛ امروز دیدم مالک خودرو، همان متصدی است!

پی‌نوشت:
قیمت روزِ خودروی شاهین: 700 میلیون تومان!
قیمت لگن من: 100 میلیون تومان!
مالک خودروی 700 میلیونی از مالک خودروی 100 میلیونی، عیدی گرفت! زیبا نیست؟!

شارژر!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۲/۰۴ 12:7

هوای خنک و ابری و سرشار از اکسیژن بهار، جان می‌دهد برای پیاده‌روی...

تریدر یا هولدر؟ مسئله این است!

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۲/۰۴ 8:47

با بالاتر رفتن سن، به سرمایه‌گذاری‌های زودبازده، گرایش بیشتری دارم.

- اندراحوالات تریدر یا هولدر بودن در دنیای رمزارزها

Made in C.C.C.P

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۲/۰۳ 15:22

پس از فروپاشی شوروی و باز شدن مرزها، به علت زندگی در موقعیت جغرافیایی مرتبط، در جریان سرازیر شدن کالاهای ساخت آن کشور به ایران بودم. به صراحت می‌توانم بگویم بیشترِ کالاها و لوازم و قطعات تولید شده در آن کشور، از نظر جهانی و از لحاظ و ظاهری و باطنی، بی‌کیفیت‌ترین در نوع خود بودند. از صنایع سنگین گرفته تا صنایع سبک؛ از خودروهای اُواز و ولگا و موتورسیکلت ایژ گرفته تا جاروبرقی چایکا و ده‌ها و بلکه صدها عنوان کالا و لوازم ریز و درشتِ دیگر که هیچ‌کدام کیفیت و دوام کافی و حتی لازم را نداشته و همگی، مهمان چند ماه و نهایتاً 1 یا 2 سال بودند. گاهی فکر می‌کنم که این‌ها، چطور فضاپیما هوا می‌کردند! که از قدیم گفته‌اند: مشت، نمونه‌ی خروار است.

پی‌نوشت:
در بین وسایل وارده، رادیو کابلی هم وجود داشت که مخصوص استفاده در کشور شوروی و مختص شنیدن رادیو(های) داخلی‌شان بود؛ که البته در ایران، به وسیله‌ای بی‌مصرف تبدیل می‌شد. فکر می‌کنم داشتنِ رادیو در شوروی، ممنوع بوده است!

درخت

Radyo Madyo ۱۴۰۲/۰۲/۰۲ 19:12

طراوت و سبزی درختان را که می‌بینم، با خودم می‌گویم:
تا درخت هست، زندگی باید کرد!
دنیای بدون درخت، چگونه دنیایی می‌تواند باشد؟! حتی تصور کردنش هم، حالت خفگی در من ایجاد می‌کند. سبز، سبزترین رنگ دنیاست...!

پی‌نوشت:
باید انیمیشن Lorax رو دوباره ببینیم!

صفحه بعد صفحه قبل



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره من
متولد بهارِ 1358 هستم و همسرِ یک خانم متولد بهارِ 1364 و پدرِ یک پسرِ متولد تابستان 1395. شغل‌ام نمایندگی شرکت‌های حمل‌ونقل بین‌المللی و محل کارم منطقه آزاد و گمرک. از سرگرمی‌هایم می‌توانم به مطالعه‌ی کتاب و مجله و همچنین خواندن مطالب مورد علاقه‌ام در وب و مطالب وبلاگ‌ها، تماشای فیلم و انیمیشن‌های سینمایی، گوش دادن به رادیو، تماشای برنامه‌های مستند در تلویزیون، ماهی‌گیری، رفت و آمد و پیک‌نیک با خانواده و دوستان، و گاهی خرید و فروش ارزهای دیجیتال، و از علاقه‌مندی‌هایم نیز می‌توانم به ورزش و نرمش، طبیعت‌گردی و... اشاره کنم. پی‌نوشت: منظور از سرگرمی، کارهایی‌ست که انجام می‌دهم و منظور از علاقه‌مندی، کارهایی‌ست که دوست دارم انجام دهم!
بیوگرافی وبلاگی من
اوایلِ دهه‌ی هشتاد که تب و تاب وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بالا بود، دنبال یک نام کاربری خوب و یک عنوان بامسما برای ثبت یک وبلاگ برای خودم بودم. به هر نام و عنوانی هم رضایت نمی‌دادم! نام کاربری مد نظرم Autumn که در پرشین‌بلاگ(اولین سرویس وبلاگ‌نویسی ایرانی) قبلاً توسط یک کاربر دیگر ثبت شده بود، در بلاگفای تازه راه‌اندازی شده، هنوز قابل ثبت بود. آن را ثبت و بعد از یادگیری مختصری از طراحی، یک قالب پاییزی برایش طراحی و فعالیتم را آغاز کردم. اسم وبلاگ و نام نویسنده را نیز «پاییز» گذاشتم. البته بعدها، نام نویسنده را به «مرد پاییزی» تغییر دادم. اوایل، پست‌ها و مطالبی که در وب نظرم را جلب می‌کردند را در وبلاگ بازنشر می‌کردم. اما بعدها به انعکاس شعر و ادبیات شاعران و نویسندگانِ مورد علاقه‌ام پرداختم. دوست داشتم ناشناس بمانم؛ و این موضوع به حدی برایم مهم بود که آن لحظه‌ای که احساس کردم احتمالاً یکی از دوستانم متوجه هویت واقعی نویسنده‌ی وبلاگ شده، تمامی پست‌ها و حتی نام کاربری وبلاگ را نیز حذف کردم! یکی از خواننده‌های وبلاگم که متوجه این موضوع شده بود، نام کاربری‌ام را ثبت و با درج یک پست در همان وبلاگ، به دنبال من می‌گشت. من نیز که بعد از گذشت چند روز، دیگر مطمئن شده بودم هویت واقعی‌ام در وبلاگ، پیش دوستم لو نرفته و احتمال لو رفتن آن فقط یک احساس اشتباه بوده، رمز وبلاگ را از دوست وبلاگ‌نویسم گرفته و دوباره شروع به فعالیت کردم. بعد از مدتی، سرور بلاگفا با مشکل مواجه شد و بخش عمده‌ی پست‌های اکثر وبلاگ‌ها که وبلاگ من نیز جزو آن‌ها بود، حذف شدند. دیگر برای ادامه‌ی وبلاگنویسی، دلسرد شده بودم. اما بعد از گذشت مدتی، دوباره علاقه‌مند به ادامه فعالیت شدم؛ البته این‌بار، دوست داشتم روزمره‌‌نویسی کنم. اما محدودیت در ابراز نظر و عقیده و متعاقباً خودسانسوری، آزاردهنده‌ترین موضوع و دغدغه‌ام شد. مگر می‌شد بدون سانسور و به صورت آزادانه عقاید و باورها و تحلیل‌های خود را درباره‌ی مسائل پیرامون، بدون در نظر گرفتن عواقبشان، در وبلاگ انعکاس داد؟! به عضویت و فعالیت در سرویس‌های وبلاگ‌نویسی خارجی فکر می‌کردم؛ اما مسدود شدن آن‌ها از طرف کارگروه فیلترینگ و مسائل و مشکلات مرتبط، مرا از این کار منصرف می‌کرد. اکنون بعد از گذشت سال‌ها از آن زمان، هنوز پست‌های دیگر وبلاگ‌ها را می‌خوانم و گاهی می‌آیم و به صفحه‌ی خالی وبلاگم خیره می‌شوم؛ سال‌هاست که از زمان ایجاد این وبلاگ می‌گذرد؛ آیا واقعاً می‌توانم و یا آیا اصلاً می‌شود نوشتن را دوباره آغاز کنم؟ نمی‌دانم!...