Radyo Madyo

آدم از یک جایی به بعد دیگر تهی می‌شود از تمامی تمناها و تقلاها...

Midnight Enjoy

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۱/۲۹ 3:11

و این منم که در یک نیمه شب سرد بهاری، بعد از تماشای قسمت پنجم سریال The Last Of Us از فصل اول، با صدای موزیک آرامی که از رادیو Slow Radio در حال پخش است، مطالب وبلاگ‌های مورد علاقه‌ام را می‌خوانم...

Lost

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۱/۲۷ 0:10

خیارها طعمِ کدو می‌دهند!

بی‌خیال!

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۱/۲۴ 12:56

حساسیت و وسواس خودم را نسبت به خیلی از چیزها، کم یا کلاً حذف کرده‌ام؛ راحت‌تر شده‌ام...

پی‌نوشت:
خودم را آماده می‌کنم تا کتاب "هنر رندانه به تخم گرفتن" را بخوانم یا گوش کنم!

Unlovely

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۱/۲۲ 0:30

اگر انسان بتواند در برابر دوست داشته نشدن دوام بیاورد، تقریباً هیچ چیز در جهان نمی‌تواند او را به هم بریزد!

- سقراط

پی‌نوشت:
اگر قرار باشد به هم بریزم، باز هم خواهم گفت: زنده باد دوست داشتن، زنده باد دوست داشته شدن...

Unlovely

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۱/۲۰ 23:7

تابستان و زمستان، دمای هوا مثبت یا منفی 50 درجه باشد، اما باد نوزد! میانه‌ی خوبی با باد ندارم.

پی‌نوشت:
مگر این‌که در یک روز ابری، از پشتِ شیشه‌ی پنجره، رقص شاخه‌های لختِ درختان به دست باد را تماشا کنم و به صدای زوزه‌اش که بین شاخه‌ها می‌پیجد، گوش فرا دهم...

لنگ!

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۱/۱۸ 23:45

هرچی سنگه، مالِ پای لنگه!

بیش باد!

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۱/۱۷ 9:45

پیاده‌روی با همسرم در یک صبح خنک و دل‌انگیز بهاری در یک فضای سرسبز و سرشار از اکسیژن، پیش از رفتن به محل کارمان.

خدا بازیچه‌ای شد...

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۱/۱۰ 1:42

به حرف‌های کسی که با نام خدا شروع می‌کند، شک کنید.

پی‌نوشت:
می‌گفت: چیزی که می‌گویی، باور می‌کنم؛ قسم که می‌خوری، شک می‌کنم!

بیمار

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۱/۰۸ 10:32

وقتی می‌بینی‌ام اما وانمود می‌کنی که نمی‌بینی‌ تا من اول سلام دهم، من شاید فقط به دلیل ذهن بیمار تو ناراحت شوم! و شاید گاهی هم نگران‌‌ات شوم... همین!

پی‌نوشت:
سود و زیانِ سویه‌های تاریک و روشن ما، قبل از دیگران، متوجه خودمان است.

درک

Radyo Madyo ۱۴۰۴/۰۱/۰۶ 9:9

ما فقط افرادی را درک می‌کنیم که شرایط یکسان یا مشابهی داریم!

صفحه بعد صفحه قبل



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره من
متولد بهارِ 1358 هستم و همسرِ یک خانم متولد بهارِ 1364 و پدرِ یک پسرِ متولد تابستان 1395. شغل‌ام نمایندگی شرکت‌های حمل‌ونقل بین‌المللی و محل کارم منطقه آزاد و گمرک. از سرگرمی‌هایم می‌توانم به مطالعه‌ی کتاب و مجله و همچنین خواندن مطالب مورد علاقه‌ام در وب و مطالب وبلاگ‌ها، تماشای فیلم و انیمیشن‌های سینمایی، گوش دادن به رادیو، تماشای برنامه‌های مستند در تلویزیون، ماهی‌گیری، رفت و آمد و پیک‌نیک با خانواده و دوستان، و گاهی خرید و فروش ارزهای دیجیتال، و از علاقه‌مندی‌هایم نیز می‌توانم به ورزش و نرمش، طبیعت‌گردی و... اشاره کنم. پی‌نوشت: منظور از سرگرمی، کارهایی‌ست که انجام می‌دهم و منظور از علاقه‌مندی، کارهایی‌ست که دوست دارم انجام دهم!
بیوگرافی وبلاگی من
اوایلِ دهه‌ی هشتاد که تب و تاب وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بالا بود، دنبال یک نام کاربری خوب و یک عنوان بامسما برای ثبت یک وبلاگ برای خودم بودم. به هر نام و عنوانی هم رضایت نمی‌دادم! نام کاربری مد نظرم Autumn که در پرشین‌بلاگ(اولین سرویس وبلاگ‌نویسی ایرانی) قبلاً توسط یک کاربر دیگر ثبت شده بود، در بلاگفای تازه راه‌اندازی شده، هنوز قابل ثبت بود. آن را ثبت و بعد از یادگیری مختصری از طراحی، یک قالب پاییزی برایش طراحی و فعالیتم را آغاز کردم. اسم وبلاگ و نام نویسنده را نیز «پاییز» گذاشتم. البته بعدها، نام نویسنده را به «مرد پاییزی» تغییر دادم. اوایل، پست‌ها و مطالبی که در وب نظرم را جلب می‌کردند را در وبلاگ بازنشر می‌کردم. اما بعدها به انعکاس شعر و ادبیات شاعران و نویسندگانِ مورد علاقه‌ام پرداختم. دوست داشتم ناشناس بمانم؛ و این موضوع به حدی برایم مهم بود که آن لحظه‌ای که احساس کردم احتمالاً یکی از دوستانم متوجه هویت واقعی نویسنده‌ی وبلاگ شده، تمامی پست‌ها و حتی نام کاربری وبلاگ را نیز حذف کردم! یکی از خواننده‌های وبلاگم که متوجه این موضوع شده بود، نام کاربری‌ام را ثبت و با درج یک پست در همان وبلاگ، به دنبال من می‌گشت. من نیز که بعد از گذشت چند روز، دیگر مطمئن شده بودم هویت واقعی‌ام در وبلاگ، پیش دوستم لو نرفته و احتمال لو رفتن آن فقط یک احساس اشتباه بوده، رمز وبلاگ را از دوست وبلاگ‌نویسم گرفته و دوباره شروع به فعالیت کردم. بعد از مدتی، سرور بلاگفا با مشکل مواجه شد و بخش عمده‌ی پست‌های اکثر وبلاگ‌ها که وبلاگ من نیز جزو آن‌ها بود، حذف شدند. دیگر برای ادامه‌ی وبلاگنویسی، دلسرد شده بودم. اما بعد از گذشت مدتی، دوباره علاقه‌مند به ادامه فعالیت شدم؛ البته این‌بار، دوست داشتم روزمره‌‌نویسی کنم. اما محدودیت در ابراز نظر و عقیده و متعاقباً خودسانسوری، آزاردهنده‌ترین موضوع و دغدغه‌ام شد. مگر می‌شد بدون سانسور و به صورت آزادانه عقاید و باورها و تحلیل‌های خود را درباره‌ی مسائل پیرامون، بدون در نظر گرفتن عواقبشان، در وبلاگ انعکاس داد؟! به عضویت و فعالیت در سرویس‌های وبلاگ‌نویسی خارجی فکر می‌کردم؛ اما مسدود شدن آن‌ها از طرف کارگروه فیلترینگ و مسائل و مشکلات مرتبط، مرا از این کار منصرف می‌کرد. اکنون بعد از گذشت سال‌ها از آن زمان، هنوز پست‌های دیگر وبلاگ‌ها را می‌خوانم و گاهی می‌آیم و به صفحه‌ی خالی وبلاگم خیره می‌شوم؛ سال‌هاست که از زمان ایجاد این وبلاگ می‌گذرد؛ آیا واقعاً می‌توانم و یا آیا اصلاً می‌شود نوشتن را دوباره آغاز کنم؟ نمی‌دانم!...