Radyo Madyo

آدم از یک جایی به بعد دیگر تهی می‌شود از تمامی تمناها و تقلاها...

آخرین فرصت...

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۱۱/۱۶ 13:21

اگر پدر یا مادر سالخورده‌ی‌تان، حتی در شلوغ‌ترین تایم کاری‌تان با شما تماس گرفتند، حتماً جواب بدهید؛ شاید آخرین تماس و آخرین فرصت برای شنیدنِ صدای‌شان باشد...

روابطِ تجدیدِ نظر شده!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۱۱/۱۶ 10:14

اخیراً برعکس گذشته، در نوع رفتار در رابطه‌ها، با هرکسی تا حدودی مثل خودش رفتار می‌کنم. در واقع، در میزان اهمیتی که به دیگران می‌دادم، تجدید نظر کرده‌ام؛ و چون هنوز تبحر و تجربه‌ی لازم و کافی(!) در این زمینه را کسب نکرده‌ام، حداقل سعی ‌می‌کنم فاصله‌ها را حفظ کنم. به این نتیجه رسیده‌ام که بعد از یک سن و سالی باید روابط، بیشتر روی حساب و کتاب باشند!

پی‌نوشت:
دوستانی داشتم و دارم که گاهی تماس می‌گرفتم و احوال‌شان را می‌پرسیدم، بدون این‌که دفعه‌ی بعد، منتظر تماس آن‌ها باشم! جالب اینجاست که برخی دوستان، گله هم می‌کردن که چرا دیر به دیر یادشان می‌کنم!!! و جالب‌تر این‌که من حتی در آن شرایط نیز دلم نمی‌آمد دل‌شان را بشکنم و بگویم که آخر فلانی، باز این بار هم من تماس گرفته‌ام، نه تو!!!

Friendly

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۱۱/۱۴ 9:3

دوست و فامیل مایه‌دار به درد من نمی‌خورد! من دوست و فامیل بامعرفت و فرهیخته می‌خواهم.

سوءاستفاده

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۱۱/۱۱ 17:27

سوءاستفاده از جایگاه و موقعیت، یعنی این‌که مأمور راهنمایی و رانندگی جلوی‌ یک ماشین را بگیرد و راننده را مجاب کند تا پیاده شده و مدارک‌اش را ببرد نزد مافوق‌اش که در ماشین لم داده است! چنانچه راننده‌ای هم به قوانین آشنا بوده و از این کار اجتناب کند و در پشت فرمان منتظر آمدنِ مأمور بنشیند، مطمئناً همان مأمور چنان از اختیارات قانونی خود بر علیه راننده‌ی نگون‌بخت سوءاستفاده خواهد کرد تا هفت جد و آبادش از این کار پشیمان شوند!

سرخ‌آبی!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۱۱/۱۱ 8:54

در یک آزمون، نوشته بود: با خودکار آبی، قرمز بنویسید. فقط یک نفر توانسته بود با خودکار آبی، بنویسد: قرمز!

ندارم!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۱۱/۱۰ 8:41

هرچند آرزوی کسب پولِ بیشتر برای فراهم کردن امکاناتِ بیشتر برای خود و خانواده‌ام را دارم، اما عقده‌اش را ندارم.

اشتباهِ ارزشمند!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۱۱/۰۶ 22:8

سال‌ها پیش در یک مسابقه‌ی مشاعره‌ی تلویزیونی، وقتی مجری از یکی از شرکت کننده‌ها، سراینده‌ی یک بیت را پرسید، شرکت کننده به اشتباه، به جای حافظ، پاسخ داد: «سعدی»! مجری اشتباه بودن پاسخ را اعلام، اما در ادامه، به نکته‌ی جالبی اشاره کرد! او گفت: «با این‌که این بیت متعلق حافظ است، اما حافظ، آن را سعدی‌وار سروده است! و در واقع، این پاسخِ اشتباه، ارزشمندتر از پاسخِ درست است!»

ناراحت می‌شوند!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۱۱/۰۵ 10:3

گفتنِ: «عجب ماشین خوبی داری؛ هر وقت خواستی بفروشی، به من هم اطلاع بده»، به برخی افراد، از دیدگاه ایشان به مثابه این است که بگویی: «عجب همسر خوبی داری؛ هر وقت خواستی جدا شوی، به من هم اطلاع بده»!

شاهنامه آخرش خوش است!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۱۱/۰۲ 21:8

خانم: زنایی که با شوهراشون مثل میمون‌های دست آموز که دارن تعلیم می‌بینن رفتار می‌کنن تا تربیت بشن و نمایش بدن!
آقا: و شوهرایی که با زناشون مثل گشتی‌های بزرگراه رفتار می‌کنن تا سرشون کلاه بذارن و ازشون جلو بزنن!
خانم: ما مثل اونا نمی‌شیم.
آقا: ما مثل اونا نمی‌شیم.

- فیلم سینمایی Gone Girl 2014

پی‌نوشت:
و در پایان فیلم، هر دو دقیقاً مثل همان‌ها شدند!

خوب، بد، خطرناک!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۱۰/۳۰ 20:22

خوشبختانه خانم‌ها به حق و حقوق خود آشناترند؛ خانمی را ندیده‌ام که در پمپ بنزین، نازل به دست بگیرد. تازه، پول‌اش را هم در پشت فرمان حساب می‌کند. این خوب است!

پی‌نوشت:
اما متاسفانه در جایگاه CNG هم از ماشین پیاده نمی‌شوند. اما این بد است! در وافع خطرناک است!

صفحه بعد صفحه قبل



در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره من
متولد بهارِ 1358 هستم و همسرِ یک خانم متولد بهارِ 1364 و پدرِ یک پسرِ متولد تابستان 1395. شغل‌ام نمایندگی شرکت‌های حمل‌ونقل بین‌المللی و محل کارم منطقه آزاد و گمرک. از سرگرمی‌هایم می‌توانم به مطالعه‌ی کتاب و مجله و همچنین خواندن مطالب مورد علاقه‌ام در وب و مطالب وبلاگ‌ها، تماشای فیلم و انیمیشن‌های سینمایی، گوش دادن به رادیو، تماشای برنامه‌های مستند در تلویزیون، ماهی‌گیری، رفت و آمد و پیک‌نیک با خانواده و دوستان، و گاهی خرید و فروش ارزهای دیجیتال، و از علاقه‌مندی‌هایم نیز می‌توانم به ورزش و نرمش، طبیعت‌گردی و... اشاره کنم. پی‌نوشت: منظور از سرگرمی، کارهایی‌ست که انجام می‌دهم و منظور از علاقه‌مندی، کارهایی‌ست که دوست دارم انجام دهم!
بیوگرافی وبلاگی من
اوایلِ دهه‌ی هشتاد که تب و تاب وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بالا بود، دنبال یک نام کاربری خوب و یک عنوان بامسما برای ثبت یک وبلاگ برای خودم بودم. به هر نام و عنوانی هم رضایت نمی‌دادم! نام کاربری مد نظرم Autumn که در پرشین‌بلاگ(اولین سرویس وبلاگ‌نویسی ایرانی) قبلاً توسط یک کاربر دیگر ثبت شده بود، در بلاگفای تازه راه‌اندازی شده، هنوز قابل ثبت بود. آن را ثبت و بعد از یادگیری مختصری از طراحی، یک قالب پاییزی برایش طراحی و فعالیتم را آغاز کردم. اسم وبلاگ و نام نویسنده را نیز «پاییز» گذاشتم. البته بعدها، نام نویسنده را به «مرد پاییزی» تغییر دادم. اوایل، پست‌ها و مطالبی که در وب نظرم را جلب می‌کردند را در وبلاگ بازنشر می‌کردم. اما بعدها به انعکاس شعر و ادبیات شاعران و نویسندگانِ مورد علاقه‌ام پرداختم. دوست داشتم ناشناس بمانم؛ و این موضوع به حدی برایم مهم بود که آن لحظه‌ای که احساس کردم احتمالاً یکی از دوستانم متوجه هویت واقعی نویسنده‌ی وبلاگ شده، تمامی پست‌ها و حتی نام کاربری وبلاگ را نیز حذف کردم! یکی از خواننده‌های وبلاگم که متوجه این موضوع شده بود، نام کاربری‌ام را ثبت و با درج یک پست در همان وبلاگ، به دنبال من می‌گشت. من نیز که بعد از گذشت چند روز، دیگر مطمئن شده بودم هویت واقعی‌ام در وبلاگ، پیش دوستم لو نرفته و احتمال لو رفتن آن فقط یک احساس اشتباه بوده، رمز وبلاگ را از دوست وبلاگ‌نویسم گرفته و دوباره شروع به فعالیت کردم. بعد از مدتی، سرور بلاگفا با مشکل مواجه شد و بخش عمده‌ی پست‌های اکثر وبلاگ‌ها که وبلاگ من نیز جزو آن‌ها بود، حذف شدند. دیگر برای ادامه‌ی وبلاگنویسی، دلسرد شده بودم. اما بعد از گذشت مدتی، دوباره علاقه‌مند به ادامه فعالیت شدم؛ البته این‌بار، دوست داشتم روزمره‌‌نویسی کنم. اما محدودیت در ابراز نظر و عقیده و متعاقباً خودسانسوری، آزاردهنده‌ترین موضوع و دغدغه‌ام شد. مگر می‌شد بدون سانسور و به صورت آزادانه عقاید و باورها و تحلیل‌های خود را درباره‌ی مسائل پیرامون، بدون در نظر گرفتن عواقبشان، در وبلاگ انعکاس داد؟! به عضویت و فعالیت در سرویس‌های وبلاگ‌نویسی خارجی فکر می‌کردم؛ اما مسدود شدن آن‌ها از طرف کارگروه فیلترینگ و مسائل و مشکلات مرتبط، مرا از این کار منصرف می‌کرد. اکنون بعد از گذشت سال‌ها از آن زمان، هنوز پست‌های دیگر وبلاگ‌ها را می‌خوانم و گاهی می‌آیم و به صفحه‌ی خالی وبلاگم خیره می‌شوم؛ سال‌هاست که از زمان ایجاد این وبلاگ می‌گذرد؛ آیا واقعاً می‌توانم و یا آیا اصلاً می‌شود نوشتن را دوباره آغاز کنم؟ نمی‌دانم!...