Radyo Madyo

آدم از یک جایی به بعد دیگر تهی می‌شود از تمامی تمناها و تقلاها...

FALL

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۳۰ 23:6

فیلم FALL یا همان سقوط، فیلمی‌ست برای رویارویی با ترس‌هایمان و در نهایت، غلبه بر آن‌ها. این فیلم، حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

ترسِ استاد

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۳۰ 10:33

پاراگرافی از یک داستان کوتاه:
"استاد! بزرگ‌ترین ترس شما از چیست؟ سوال من به نحوی غافلگیرکننده بود؛ اما انتظارم چندان نپایید و جواب او مانند صاعقه فرود آمد: بزرگ‌ترین ترس و نگرانی من این است که با مرگ، همه چیز تمام نشود و به حکم تناسخ یا دیگر بدیل‌های آن، دوباره به این حیات مادی برگردم و بی‌خبر از آن‌چه قرار است بر سرم آید، دوباره با ترس و نگرانی و دل‌شکستگی و غم، زندگی کنم؛ با شادی‌های سطحی و زود گذر دلخوش کنم؛ زمانِ درازی زندگی کنم و هر روز و شب، چه موقع خواب و چه موقع بیداری، با هجوم انبوه خاطرات تلخ و شیرین روبرو شوم! آری، این بزرگ‌ترین ترس من است!".

از وبلاگ:
داستانک‌هایی برای جوانان و پیران

عادت به قفس...

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۲۹ 16:30

درِ قفسِ پرنده را باز گذاشته‌ام. عروس هلندی که در قفس سر از تخم درآورده و تمامِ عمرش را نیز در قفس محبوس بوده، متعجب از این‌که چرا درِ قفس باز است و حتی بعد از کلی تلاش برای بستنِ درِ قفس(!) با ترس و دو دلی از قفس بیرون آمده و به جای تلاش برای پریدن و پرواز، شروع کرده به بازی با گل‌های قالی!!! ای دادِ بی‌داد... ای دادِ بی‌داد...

شمعِ افروخته...

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۲۸ 0:12

ساعت نزدیک ۱۲ نیمه شب است. برق شهر قطع شده. شمع روشن کرده‌ایم. غیر از صدای رادیو، صدای دیگری در خانه نیست. خسرو شکیبایی در حال دکلمه‌ی شعری از فروغ فرخ‌زاد است:
من
پری کوچک غمگینی را
می‌شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دل‌اش را در یک نی‌لبک چوبی
می‌نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می‌میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد
یاد خوابی ‌می‌افتم که بعد از فوت شکیبایی دیده بودم. دیدم مرحوم در دنیای پس از مرگ، قسمتی از موهای‌ سرش را بنفش کرده است. با تعجب پرسیدم: مگر رنگ کردن موهای مردان گناه نیست؟! گفت: نه! خودِ پیامبر، موهای ریش‌اش را رنگ می‌کند. ریش خاکستری پیامبر، جلوی چشمان‌ام تداعی شد... از خواب بیدار شدم.

Dreams

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۲۴ 12:27

فرمانده رو به روحِ سربازان کشته شده:
می‌شود همه‌ی تقصیرها را متوجه حماقت‌های جنگ کرد؛ اما همه‌ی حقیقت نمی‌تواند این باشد! من نمی‌توانم بی‌تدبیری و بی‌کفایتی خودم را در این مورد نادیده بگیرم.

- اپیزود Tunnel فیلم سینمایی Akira Kurosawa’s Dreams

وصال!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۲۳ 21:43

لذت شبِ قبل از تعطیلی، از خودِ روز تعطیل، بیشتر است! ظاهراً پنج‌شنبه شب، همان شبِ جمعه است!!! در ویکی‌پدیا نوشته: "شبِ جمعه، اصطلاحی است که برای شبِ پیش از روزِ جمعه (پنج‌شنبه‌شب) گفته می‌شود."

رادیو و دیگر هیچ...

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۲۳ 10:34

آه رادیو... آآآه رادیو... هنوز هم زیبایی و جذاب...

پی‌نوشت:
تا رادیو هست، زندگی باید کرد!

پیشنهاد:
برنامه VRADIO را از این وب‌سایت با این وب‌سایت دریافت کنید و به رادیوهای سراسر دنیا دسترسی داشته باشید!

زندگی‌ام بدون من

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۲۲ 17:0

فیلم سینمایی My Life Without Me داستانِ یک خانم 23 ساله‌ی سخت‌کوش است که با دو دختر کوچک و همسر خود زندگی پرمشغله‌ای دارند. او بعد از این‌که با خبر می‌شود به سرطان مبتلا شده و فقط 2 ماه زنده می‌ماند، لیستی از کارهای که باید انجام دهد تهیه می‌کند؛ کارهایی که اگر قرار بود زنده بماند، انجام‌شان نمی‌داد:
- هر روز چندین‌بار به دختران‌اش بگوید که دوست‌شان دارد.
- هر چیزی که دوست دارد، و حرف‌های عاشقانه‌ی بیشتری برای همسرش بگوید.
- برای همسرش، یک همسر پیدا کند که برای بچه‌های‌اش نیز مادر خوبی باشد.
- برای دختران‌اش تا 18 سالگی‌شان پیام‌های تبریک تولد ضبط کند.
- هر چقدر که دل‌اش می‌خواهد سیگار بکشد و مشروب بخورد.
- با یک مرد دیگر بخوابد، فقط برای این‌که ببیند چه حسی دارد.
- کسی را عاشق خودش کند.
- به ملاقات پدرش که در زندان است برود.
- مدل موی‌اش را عوض کند و ناخن مصنوعی کاشت کند.

و جمله‌ای از طرف پدر در زندان به دخترش:
خیلی سخت است یکی را دوست داشته باشی، اما نتوانی خوشبخت‌اش کنی...

8K City

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۲۲ 12:21

صبحِ بعد از یک شبِ بارانی... آسمان آبی، هوا سرشار از اکسیژن، خیابان‌ها و کوچه‌های شسته شده، ماشین‌های تمیز... چشم‌انداز Full HD که چه عرض کنم، 4K هم کم است، وضوحِ بصری شهر 8K است!

پی‌نوشت:
هم اکنون متوجه شدم به وضوحِ 16K و حتی راست یا دروغ به 32K و 64K و... هم دست یافته‌ایم!

اعصاب!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۲۱ 8:32

نمی‌دانم کسی که سکوت و آرامش را دوست دارد از نظر روحی و روانی سالم‌تر است یا کسی که سر و صدا و شلوغی را!

Artificial intelligence

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۱۸ 23:26

نگرانی‌ها درباره‌ی سویه‌های منفی هوش مصنوعی را نباید نادیده گرفت.

- نتیجه‌ای که از تماشای قیلم سینمایی Terminator: Dark Fate گرفتم!

پی‌نوشت:
جا دارد در اینجا به نقل از ویکی‌پدیا از مجموعه قوانین سه‌گانه‌ی رباتیک که توسط آیزاک آسیموف، نویسنده‌ی علمی–تخیلی طراحی شده‌اند، یادی کنیم که خواندن‌شان خالی از لطف نیست. این قوانین گرچه در چند اثر پیشین نویسنده، ندا داده شده بودند، نخستین بار در سال ۱۹۴۲ در داستان کوتاه Runaround عرضه شدند. این داستان بعدها در مجموعه‌داستان "من، ربات" در سال ۱۹۵۰ مجدداً منتشر شد. قوانین سه‌گانه‌ی رباتیک، نقل شده از کتابچه‌ی رباتیک، ویرایش پنجاه و ششم، سال ۲۰۵۸ از این قرارند:
1- یک ربات نمی‌تواند به یک انسان آسیب بزند یا به دلیل وارد عمل نشدن، اجازه دهد تا که انسانی آسیب ببیند.
2- یک ربات باید به دستورهای دریافتی از یک انسان عمل کند، مگر در مواردی که این دستورها در تناقض با قانون شماره‌س یک باشد.
3- یک ربات باید از وجود خویش مراقبت کند مادامی که این محافظت در تضاد با قوانین شماره یک یا دو قرار نگیرد.
بعدها آسیموف، قانون دیگری نیز اضافه کرد:
"قانون صفر"
[4] یک ربات نمی‌تواند به بشریت آسیب بزند، یا با بی‌عملی‌اش اجازه دهد که بشریت آسیب ببیند.
این قوانین با شکل‌ دادن اصول داستان‌های رباتیک آسیموف، در مجموعه داستان‌های رباتیک او نقش ایفا می‌کنند.

SE7EN

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۱۵ 23:19

فیلم سینماییِ SEVEN که گاهی به صورت SE7EN نیز نوشته می‌شود را برای اولین بار تماشا کردم. یک فیلم جنایی و دلهره‌آور که در سال ۱۹۹۵ منتشر شده است. فیلمی که با دست‌آویز قرار دادنِ هفت گناه کبیره یا همان هفت گناه مهلک در الهیات کاتولیک، حول محورِ رفتارهای خودسرانه‌ و احساسیِ افراد یک جامعه می‌چرخد.
تراوش‌های ذهنی من در زمان تماشای این فیلم:
1- کج‌فهمی‌های پیروان یک مذهب یا یک مکتب، می‌تواند نتایج فوق‌العاده خطرناکی داشته باشد و باعث بروز فجایع مخوف شود!
2- عده‌ای بر این باورند که می‌توانند خودسرانه جامعه را از ناپاکی و آلودگی، پاک کنند! یکی از روی احساس مسئولیت کاذب، و دیگری از روی حس انتقام‌جوئی!
3- این‌که سیستم‌های سالم، برخی از اطلاعات شخصی و خصوصی و همچنین فعالیت‌های شهروندان را جمع‌آوری می‌کنند، همیشه هم بد نیست.
4- اگر همه مثل هم فکر کنند، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود!
5- عده‌ای هستند که سرشان درد می‌کند برای دردسر! برعکسِ عده‌ای دیگر که همواره به دنبال آرامش‌اند.
6- فرزندآوری در یک بستر یا اجتماعِ نامطلوب، نگرانی‌ها و مصائب خودش را دارد.
7- این فیلم، مرا یاد فیلم سینمایی عنکبوت مقدس انداخت!

صفحه‌ی فیلم seven در ویکی‌پدیا
صفحه‌ی هفت گناه کبیر در ویکی‌پدیا

feedly

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۱۵ 9:52

وقتی شروع به دنبال کردن یک وبلاگ می‌کنم، بسته به وقت و انرژی‌ام، متاسفانه فقط می‌توانم تعدادی از آخرین پست‌های‌اش را بخوانم. اما ای کاش می‌شد همه‌ی پست‌های گذشته‌ی وبلاگ‌های خوب را مطالعه کنم. البته گاهی برای رفع کنجکاوی‌ام، به اولین پست‌های‌اش یک سَری می‌زنم!

پی‌نوشت:
من برای اطلاع از به‌روز شدن وبلاگ‌ها، از وب‌سایت feedly استفاده می‌کنم.

حاضرجواب یا گستاخ؟

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۱۰ 10:20

فاصله‌ی حاضرجوابی و گستاخی، از مو کم‌تر است.

پی‌نوشت:
بی‌ادبی را نیز اضافه کنید!

I am OK

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۰۹ 15:14

این‌که از تنهایی حوصله‌ام سر نمی‌رود، شاید کمی نگران کننده باشد؛ اما من نه تنها حوصله‌ام سرنمی‌رود، بلکه اصلاً نگران هم نیستم!

پی‌نوشت:
منظورم از نگران کننده، همان غیرطبیعی است.

دفع

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۰۹ 8:44

هیچ چیز به اندازه‌ی بیرون بردنِ زباله‌ها از خانه، دل‌ام را باز نمی‌کند!

Anatomy of a Fall

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۰۶ 10:6

فیلم سینمائی «آناتومی یک سقوط»... تاثیرِ رفتارها، روابط و اختلافات والدین، روی فرزند. والدینِ نیمه‌راه(مثل رفیقِ نیمه‌راه) نباشیم.

مسافرت!

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۰۵ 10:14

در طولِ عمرم، دل‌ام به این اندازه مسافرت نخواسته بود. در کل، آدمی نیستم که مسافرتِ زیادی رفته باشم؛ نه این‌که نتوانم، بیشتر علاقه‌اش را نداشته‌ام؛ در واقع نخواستن، توام شده بود با نداشتنِ زمان و کمی هم کنار نیامدن با هزینه‌های‌اش. البته آن مسافرت‌هایی هم که من دوست داشتم بروم، تامین هزینه‌اش کمی برایم مشکل بوده است. هرچند جمع کردن تمامی مولفه‌ها در یک‌جا، همیشه مشکل بوده و هست؛ این‌که هم‌ حس، هم زمان و هم پول‌اش را هم‌زمان داشته باشی. خلاصه که این روزها، فارغ از هزینه و زمان، دل‌ام بدجور مسافرت می‌خواهد...

...GOD SAY

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۰۳ 11:57

ذهنِ خسته، هوای گرگ و میشِ غروب، ورود ناگهانی به جاده‌ی خیس با سرعتِ زیاد، مواجهه با یک تصادف زنجیره‌ای در چند ده قدمی! صدای جیغِ لاستیک‌ها از ترمز شدید، انگشتانِ چنگ‌زده به فرمان و چشمانِ نگران و درمانده و خیره به مقابل...! یک OUT OF CONTROL به تمام معنا!!! فقط خدا حرف زد...

Decision

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۰۲ 8:28

با هر بهانه، به هر دلیل و با هر توضیح و توجیه و غیْرِ ذٰلِک، زندگی باید ادامه داشته باشد؛ چون World Maker این‌طور تصمیم گرفنه. والسلام!




در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره من
متولد بهارِ 1358 هستم و همسرِ یک خانم متولد بهارِ 1364 و پدرِ یک پسرِ متولد تابستان 1395. شغل‌ام نمایندگی شرکت‌های حمل‌ونقل بین‌المللی و محل کارم منطقه آزاد و گمرک. از سرگرمی‌هایم می‌توانم به مطالعه‌ی کتاب و مجله و همچنین خواندن مطالب مورد علاقه‌ام در وب و مطالب وبلاگ‌ها، تماشای فیلم و انیمیشن‌های سینمایی، گوش دادن به رادیو، تماشای برنامه‌های مستند در تلویزیون، ماهی‌گیری، رفت و آمد و پیک‌نیک با خانواده و دوستان، و گاهی خرید و فروش ارزهای دیجیتال، و از علاقه‌مندی‌هایم نیز می‌توانم به ورزش و نرمش، طبیعت‌گردی و... اشاره کنم. پی‌نوشت: منظور از سرگرمی، کارهایی‌ست که انجام می‌دهم و منظور از علاقه‌مندی، کارهایی‌ست که دوست دارم انجام دهم!
بیوگرافی وبلاگی من
اوایلِ دهه‌ی هشتاد که تب و تاب وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بالا بود، دنبال یک نام کاربری خوب و یک عنوان بامسما برای ثبت یک وبلاگ برای خودم بودم. به هر نام و عنوانی هم رضایت نمی‌دادم! نام کاربری مد نظرم Autumn که در پرشین‌بلاگ(اولین سرویس وبلاگ‌نویسی ایرانی) قبلاً توسط یک کاربر دیگر ثبت شده بود، در بلاگفای تازه راه‌اندازی شده، هنوز قابل ثبت بود. آن را ثبت و بعد از یادگیری مختصری از طراحی، یک قالب پاییزی برایش طراحی و فعالیتم را آغاز کردم. اسم وبلاگ و نام نویسنده را نیز «پاییز» گذاشتم. البته بعدها، نام نویسنده را به «مرد پاییزی» تغییر دادم. اوایل، پست‌ها و مطالبی که در وب نظرم را جلب می‌کردند را در وبلاگ بازنشر می‌کردم. اما بعدها به انعکاس شعر و ادبیات شاعران و نویسندگانِ مورد علاقه‌ام پرداختم. دوست داشتم ناشناس بمانم؛ و این موضوع به حدی برایم مهم بود که آن لحظه‌ای که احساس کردم احتمالاً یکی از دوستانم متوجه هویت واقعی نویسنده‌ی وبلاگ شده، تمامی پست‌ها و حتی نام کاربری وبلاگ را نیز حذف کردم! یکی از خواننده‌های وبلاگم که متوجه این موضوع شده بود، نام کاربری‌ام را ثبت و با درج یک پست در همان وبلاگ، به دنبال من می‌گشت. من نیز که بعد از گذشت چند روز، دیگر مطمئن شده بودم هویت واقعی‌ام در وبلاگ، پیش دوستم لو نرفته و احتمال لو رفتن آن فقط یک احساس اشتباه بوده، رمز وبلاگ را از دوست وبلاگ‌نویسم گرفته و دوباره شروع به فعالیت کردم. بعد از مدتی، سرور بلاگفا با مشکل مواجه شد و بخش عمده‌ی پست‌های اکثر وبلاگ‌ها که وبلاگ من نیز جزو آن‌ها بود، حذف شدند. دیگر برای ادامه‌ی وبلاگنویسی، دلسرد شده بودم. اما بعد از گذشت مدتی، دوباره علاقه‌مند به ادامه فعالیت شدم؛ البته این‌بار، دوست داشتم روزمره‌‌نویسی کنم. اما محدودیت در ابراز نظر و عقیده و متعاقباً خودسانسوری، آزاردهنده‌ترین موضوع و دغدغه‌ام شد. مگر می‌شد بدون سانسور و به صورت آزادانه عقاید و باورها و تحلیل‌های خود را درباره‌ی مسائل پیرامون، بدون در نظر گرفتن عواقبشان، در وبلاگ انعکاس داد؟! به عضویت و فعالیت در سرویس‌های وبلاگ‌نویسی خارجی فکر می‌کردم؛ اما مسدود شدن آن‌ها از طرف کارگروه فیلترینگ و مسائل و مشکلات مرتبط، مرا از این کار منصرف می‌کرد. اکنون بعد از گذشت سال‌ها از آن زمان، هنوز پست‌های دیگر وبلاگ‌ها را می‌خوانم و گاهی می‌آیم و به صفحه‌ی خالی وبلاگم خیره می‌شوم؛ سال‌هاست که از زمان ایجاد این وبلاگ می‌گذرد؛ آیا واقعاً می‌توانم و یا آیا اصلاً می‌شود نوشتن را دوباره آغاز کنم؟ نمی‌دانم!...