Radyo Madyo

آدم از یک جایی به بعد دیگر تهی می‌شود از تمامی تمناها و تقلاها...

Artificial intelligence

Radyo Madyo ۱۴۰۳/۰۱/۱۸ 23:26

نگرانی‌ها درباره‌ی سویه‌های منفی هوش مصنوعی را نباید نادیده گرفت.

- نتیجه‌ای که از تماشای قیلم سینمایی Terminator: Dark Fate گرفتم!

پی‌نوشت:
جا دارد در اینجا به نقل از ویکی‌پدیا از مجموعه قوانین سه‌گانه‌ی رباتیک که توسط آیزاک آسیموف، نویسنده‌ی علمی–تخیلی طراحی شده‌اند، یادی کنیم که خواندن‌شان خالی از لطف نیست. این قوانین گرچه در چند اثر پیشین نویسنده، ندا داده شده بودند، نخستین بار در سال ۱۹۴۲ در داستان کوتاه Runaround عرضه شدند. این داستان بعدها در مجموعه‌داستان "من، ربات" در سال ۱۹۵۰ مجدداً منتشر شد. قوانین سه‌گانه‌ی رباتیک، نقل شده از کتابچه‌ی رباتیک، ویرایش پنجاه و ششم، سال ۲۰۵۸ از این قرارند:
1- یک ربات نمی‌تواند به یک انسان آسیب بزند یا به دلیل وارد عمل نشدن، اجازه دهد تا که انسانی آسیب ببیند.
2- یک ربات باید به دستورهای دریافتی از یک انسان عمل کند، مگر در مواردی که این دستورها در تناقض با قانون شماره‌س یک باشد.
3- یک ربات باید از وجود خویش مراقبت کند مادامی که این محافظت در تضاد با قوانین شماره یک یا دو قرار نگیرد.
بعدها آسیموف، قانون دیگری نیز اضافه کرد:
"قانون صفر"
[4] یک ربات نمی‌تواند به بشریت آسیب بزند، یا با بی‌عملی‌اش اجازه دهد که بشریت آسیب ببیند.
این قوانین با شکل‌ دادن اصول داستان‌های رباتیک آسیموف، در مجموعه داستان‌های رباتیک او نقش ایفا می‌کنند.




در اين وبلاگ
در كل اينترنت
درباره من
متولد بهارِ 1358 هستم و همسرِ یک خانم متولد بهارِ 1364 و پدرِ یک پسرِ متولد تابستان 1395. شغل‌ام نمایندگی شرکت‌های حمل‌ونقل بین‌المللی و محل کارم منطقه آزاد و گمرک. از سرگرمی‌هایم می‌توانم به مطالعه‌ی کتاب و مجله و همچنین خواندن مطالب مورد علاقه‌ام در وب و مطالب وبلاگ‌ها، تماشای فیلم و انیمیشن‌های سینمایی، گوش دادن به رادیو، تماشای برنامه‌های مستند در تلویزیون، ماهی‌گیری، رفت و آمد و پیک‌نیک با خانواده و دوستان، و گاهی خرید و فروش ارزهای دیجیتال، و از علاقه‌مندی‌هایم نیز می‌توانم به ورزش و نرمش، طبیعت‌گردی و... اشاره کنم. پی‌نوشت: منظور از سرگرمی، کارهایی‌ست که انجام می‌دهم و منظور از علاقه‌مندی، کارهایی‌ست که دوست دارم انجام دهم!
بیوگرافی وبلاگی من
اوایلِ دهه‌ی هشتاد که تب و تاب وبلاگ‌نویسی و وبلاگ‌خوانی بالا بود، دنبال یک نام کاربری خوب و یک عنوان بامسما برای ثبت یک وبلاگ برای خودم بودم. به هر نام و عنوانی هم رضایت نمی‌دادم! نام کاربری مد نظرم Autumn که در پرشین‌بلاگ(اولین سرویس وبلاگ‌نویسی ایرانی) قبلاً توسط یک کاربر دیگر ثبت شده بود، در بلاگفای تازه راه‌اندازی شده، هنوز قابل ثبت بود. آن را ثبت و بعد از یادگیری مختصری از طراحی، یک قالب پاییزی برایش طراحی و فعالیتم را آغاز کردم. اسم وبلاگ و نام نویسنده را نیز «پاییز» گذاشتم. البته بعدها، نام نویسنده را به «مرد پاییزی» تغییر دادم. اوایل، پست‌ها و مطالبی که در وب نظرم را جلب می‌کردند را در وبلاگ بازنشر می‌کردم. اما بعدها به انعکاس شعر و ادبیات شاعران و نویسندگانِ مورد علاقه‌ام پرداختم. دوست داشتم ناشناس بمانم؛ و این موضوع به حدی برایم مهم بود که آن لحظه‌ای که احساس کردم احتمالاً یکی از دوستانم متوجه هویت واقعی نویسنده‌ی وبلاگ شده، تمامی پست‌ها و حتی نام کاربری وبلاگ را نیز حذف کردم! یکی از خواننده‌های وبلاگم که متوجه این موضوع شده بود، نام کاربری‌ام را ثبت و با درج یک پست در همان وبلاگ، به دنبال من می‌گشت. من نیز که بعد از گذشت چند روز، دیگر مطمئن شده بودم هویت واقعی‌ام در وبلاگ، پیش دوستم لو نرفته و احتمال لو رفتن آن فقط یک احساس اشتباه بوده، رمز وبلاگ را از دوست وبلاگ‌نویسم گرفته و دوباره شروع به فعالیت کردم. بعد از مدتی، سرور بلاگفا با مشکل مواجه شد و بخش عمده‌ی پست‌های اکثر وبلاگ‌ها که وبلاگ من نیز جزو آن‌ها بود، حذف شدند. دیگر برای ادامه‌ی وبلاگنویسی، دلسرد شده بودم. اما بعد از گذشت مدتی، دوباره علاقه‌مند به ادامه فعالیت شدم؛ البته این‌بار، دوست داشتم روزمره‌‌نویسی کنم. اما محدودیت در ابراز نظر و عقیده و متعاقباً خودسانسوری، آزاردهنده‌ترین موضوع و دغدغه‌ام شد. مگر می‌شد بدون سانسور و به صورت آزادانه عقاید و باورها و تحلیل‌های خود را درباره‌ی مسائل پیرامون، بدون در نظر گرفتن عواقبشان، در وبلاگ انعکاس داد؟! به عضویت و فعالیت در سرویس‌های وبلاگ‌نویسی خارجی فکر می‌کردم؛ اما مسدود شدن آن‌ها از طرف کارگروه فیلترینگ و مسائل و مشکلات مرتبط، مرا از این کار منصرف می‌کرد. اکنون بعد از گذشت سال‌ها از آن زمان، هنوز پست‌های دیگر وبلاگ‌ها را می‌خوانم و گاهی می‌آیم و به صفحه‌ی خالی وبلاگم خیره می‌شوم؛ سال‌هاست که از زمان ایجاد این وبلاگ می‌گذرد؛ آیا واقعاً می‌توانم و یا آیا اصلاً می‌شود نوشتن را دوباره آغاز کنم؟ نمی‌دانم!...